آسیبها در جامعه افسرده ویران کننده میشوند
جامعه شناسان معتقدند که شادی جمعی موجب حس همبستگی و همدلی بین مردم و به تبع آن کاهش خشونتها و آسیبهای اجتماعی میشود اما متاسفانه از شادی جمعی در جامعه امروزی ما غفلت شده است.از سوی دیگر طبق نظام ارزشی اسلام، جامعهای پویا و رو به پیشرفت است که در آن جامعه شاخصهای نشاط و شادابی بالا باشد و جامعهای که آمار افسردگی اجتماعی در آن نگران کننده باشد، نمیتواند در مسیر توسعه گام بردارد و افسردگی، مانع بزرگ توسعه است.
ز این منظر در زمینه نشانه شناسی، ریشه شناسی، دیدگاههای مربوط به افسردگی و تئوری شاد زیستن در جامعه ایرانبا دکتر حسن موسوی چلک رییس انجمن مددکاران اجتماعی ایران و مشاور رییس و مدیرکل دفتر مدیریت عملکرد سازمان بهزیستی کشور به گفتگو نشستیم که در ادامه آن را میخوانید.
فریدون مشیری میگوید: «شادبودن هنراست/ شاد کردن هنری بالاتر». اما بهنظر شما در جامعه ما آنطور که باید و شاید به شادبودن و شاد کردن پرداخته نمیشود؟
ببینید در این مسئله شکی نیست که آنچه که جامعه ما بیش از هرچیز دیگری به آن نیاز دارد «نشاط»است.در واقع آنچه که لازمه یک زندگی پویاست نشاط و شادی است که خود مقدمه نشاط اجتماعی است.واقعیت این است که جامعه ما،شادی گریز است.آخرین سنجشی که در سال ۲۰۱۵ در دنیا و در بین ۱۵۷ کشور صورت گرفته نشان میدهد که ایران در رتبه ۱۰۵ جهان از این منظر قرار دارد.البته طبق همین سنجش در سال ۲۰۱۴ در رتبه ۱۱۵ قرار داشتیم که این ۱۰ رتبه افزایش در بهبود کیفیت شادی جامعه ما میتواند یا ناشی از بدتر شدن اوضاع دیگر کشورها باشد و یا شاید بعد از برجام یک روحیه امیدی در زندگی مردم ما دمیده شده باشد که البته مبنای تحقیقی و علمیندارد.
آیا علل افسردگی در جامعه ایران را باید در یک رشته عوامل اجتماعی بررسی کرد؟
ببینید طبق آماری که دکتر سیاری معاون وزیر بهداشت اعلام کرده ۲۳ درصد مردم ما حداقل یک اختلال روانی دارند.آماری هم که وزیر بهداشت عنوان کرده میگوید ۱۲ درصد مردم ایران افسردگی دارند.پس خود این امارها نشان میدهند که جامعه ما بانشاط نیست.مشخصه دیگر در این زمینه اینست که «خشونت»دومین پرونده قضایی در دادگاههای ما است.جایی که شادی باشد خشونت جایی ندارد و این مهم نشان میدهد که باید بیش از اینها نگران میزان نشاط جامعه باشیم.بحث بعدی اینکه گرایش جوانان به سمت مواد مخدر صنعتی افزایش یافته که یکی از دلایلش شادیهای آنی است که از این طریق بیشتر از موادمخدر سنتی است.ضمن اینکه همین افزایش میل برای دیده شدن در فضای مجازی هم عاملی بر این مدعاست.چون لذتی لحظهای و کوتاه برای فرد دارد.از سوی دیگر افزایش مصرف مشروبات الکلی یک پیام مشخص به ما میدهد و آن اینکه مردم شادی میخواهند.اگر نتوانیم از راه مشروع،شادی را به جامعه تزریق کنیم ممکن است برخی بخواهند از راه نامشروع آن را کسب کنند که قطعا پیامدهای منفی بسیاری برای جامعه خواهد داشت.از طرف دیگر ما ظرفیتهای بسیاری داریم که میتواند به حل این معضل کمک کند.
منظور ظرفیتهای فردی است یا اجتماعی؟
ظرفیتهای فرهنگی مدنظر است که ما در خیلی از مواقع به جای آنکه این ظرفیتها را تقویت کنیم آنها را ممیزی کرده ایم.من این ظرفیتها را در سه حوزه میبینم.ظرفیتهای دینی،قومیو ملی که بحث ملی و قومیهم در چارچوب هویت دینی ما است.به هر حال ما خیلی مواقع دست به ممیزی زدیم و گفتیم چه کار نکنیم.کمتر گفتیم که چکار بکنیم.
فریدون مشیری میگوید: «شادبودن هنراست/ شاد کردن هنری بالاتر». اما بهنظر شما در جامعه ما آنطور که باید و شاید به شادبودن و شاد کردن پرداخته نمیشود؟
ببینید در این مسئله شکی نیست که آنچه که جامعه ما بیش از هرچیز دیگری به آن نیاز دارد «نشاط»است.در واقع آنچه که لازمه یک زندگی پویاست نشاط و شادی است که خود مقدمه نشاط اجتماعی است.واقعیت این است که جامعه ما،شادی گریز است.آخرین سنجشی که در سال ۲۰۱۵ در دنیا و در بین ۱۵۷ کشور صورت گرفته نشان میدهد که ایران در رتبه ۱۰۵ جهان از این منظر قرار دارد.البته طبق همین سنجش در سال ۲۰۱۴ در رتبه ۱۱۵ قرار داشتیم که این ۱۰ رتبه افزایش در بهبود کیفیت شادی جامعه ما میتواند یا ناشی از بدتر شدن اوضاع دیگر کشورها باشد و یا شاید بعد از برجام یک روحیه امیدی در زندگی مردم ما دمیده شده باشد که البته مبنای تحقیقی و علمیندارد.
آیا علل افسردگی در جامعه ایران را باید در یک رشته عوامل اجتماعی بررسی کرد؟
ببینید طبق آماری که دکتر سیاری معاون وزیر بهداشت اعلام کرده ۲۳ درصد مردم ما حداقل یک اختلال روانی دارند.آماری هم که وزیر بهداشت عنوان کرده میگوید ۱۲ درصد مردم ایران افسردگی دارند.پس خود این امارها نشان میدهند که جامعه ما بانشاط نیست.مشخصه دیگر در این زمینه اینست که «خشونت»دومین پرونده قضایی در دادگاههای ما است.جایی که شادی باشد خشونت جایی ندارد و این مهم نشان میدهد که باید بیش از اینها نگران میزان نشاط جامعه باشیم.بحث بعدی اینکه گرایش جوانان به سمت مواد مخدر صنعتی افزایش یافته که یکی از دلایلش شادیهای آنی است که از این طریق بیشتر از موادمخدر سنتی است.ضمن اینکه همین افزایش میل برای دیده شدن در فضای مجازی هم عاملی بر این مدعاست.چون لذتی لحظهای و کوتاه برای فرد دارد.از سوی دیگر افزایش مصرف مشروبات الکلی یک پیام مشخص به ما میدهد و آن اینکه مردم شادی میخواهند.اگر نتوانیم از راه مشروع،شادی را به جامعه تزریق کنیم ممکن است برخی بخواهند از راه نامشروع آن را کسب کنند که قطعا پیامدهای منفی بسیاری برای جامعه خواهد داشت.از طرف دیگر ما ظرفیتهای بسیاری داریم که میتواند به حل این معضل کمک کند.
منظور ظرفیتهای فردی است یا اجتماعی؟
ظرفیتهای فرهنگی مدنظر است که ما در خیلی از مواقع به جای آنکه این ظرفیتها را تقویت کنیم آنها را ممیزی کرده ایم.من این ظرفیتها را در سه حوزه میبینم.ظرفیتهای دینی،قومیو ملی که بحث ملی و قومیهم در چارچوب هویت دینی ما است.به هر حال ما خیلی مواقع دست به ممیزی زدیم و گفتیم چه کار نکنیم.کمتر گفتیم که چکار بکنیم.
آقای دکتر آیا منظور از «ما»نظام حاکمیتی و دولتها هستند یا این مباحث را در گرو رفتار شخصی هم میبینید؟
خب ببینید نظام مدیریت فرهنگی،اجتماعی ما بیشتر بر محور ممیزیها تصمیم میگیرد.اجازه بدهیدبا یک مثالی که برای خود من هم اتفاق افتاده توضیح بدهم.ما سالهاست که در تهران،جشنی هایی به نام «سلام»، « تتی» و …برگزار میکنیم که یک جشن شکرگزاری در بین اهالی مازندران است.با وجود آنکه خود من هم از مدیران دولتی هستم و این جشن را کاملا در قالب بخش خصوصی ومردمی برگزار میکنیم اما برای دریافت مجوزش باید از هفتخوان رستم بگذریم.یا در جشنی دیگر که به نوعی دیدار مازندرانیهای مقیم پایتخت بعد از نوروز است و بیش از ده هزار نفر سالانه در آن شرکت میکنند پیش آمده که غروب روز برگزاری گارد ویژه آمده و گفت اجازه برگزاری ندارید.در حالی که مسئولان سالهاست که میدانند ما کاری خلاف عرف و شرع نمیکنیم و جشنی خانوادگی برگزار میکنیم.با این تفاسیر و تصمیمات،چقدر میتوانیم از ظرفیتهای قومیدر این راستا بهره ببریم؟.پاسخ مشخص است:هیچ. نباید فراموش کنیم امروز ما بیش از هر زمان دیگری نیاز به شادیهای گروهی داریم .اینها مولفههایی است که در نشاط اجتماعی تاثیر میگذارد.جامعهای که بانشاط باشد و مردم احساس تعلق خاطر فزایندهای به آن داشته باشند قطعا آسیبهای کمتری میبیند و پویا و زنده میماند.
زمانی که از نشاط اجتماعی سخن گفته میشود،ممکن است تعاریف شما با تعاریف بخشی از نظام حاکمیتی در تضاد باشد. برخی از افراد میگویند که برای ایجاد نشاط اجتماعی، کنسرت برگزار شود و پس از آن در دسته بندیهای سیاسی قرار میگیرد که برخی طرفدار و یا برخی مخالف برگزاری آن هستند و خود تبدیل به یک چالش جدید میشود.
یک تصور غلطی در جامعه دیده میشود که فکر میکند سادی یعنی لودگی و زیرپا گذاشتن قوانین که اصلا اینطور نیست.ما در جامعه مان یک ذهنیتی نسبت یه یک موضوع میسازیم و همه چیز را بر اساس آن ذهنیت داوری میکنیم.در حالی که دین اسلام،دین نشاط و شادی است. وقتی کسی میآید و مجوز رسمیبرای برگزاری کنسرت از عالیترین نهادهای دولتی میگیرد بازهم دیده میشود که در آخرین لحظات نهادی دیگر رای به لغو آن میدهد.این مسئله چه پیامیمیتواند برای جامعه داشته باشد.غیر از اینست که ما با این نوع برخوردهای سلبی مسیر دیگری به سوی ترکیه و دوبی برای مردم باز میکنیم؟
ما سالهاست که روز شهادت امام رضا(ع) را تعطیل اعلام میکنیم اما روز ولادت ایشان را میگوییم بروید سرکار.حتی گاه برخی از ولادتهای مهم مذهبی مان را هم خبردار نمیشویم.در حالی که این اعیاد و مناسبتها بسیار مهمند و میتوان برنامه ریزی منسجمیبرای جشنهای دینی در این ایام در سراسر کشور گرفت.از آن طرف تفاوت چندانی بین مولودی خوانی و مراسم عزاداری دیده نمیشود.یعنی با یک تضادی در این بخش مواجه ایم که نشان میدهد این مسئله در بطن جامعه نهادینه نشده است.در حالی که باید کاری کنیم تا مردم خود وارد میدان بشوند و این جشنها را مدیریت کنند تا حس خوبی هم از مشارکت در این امور داشته باشند.این مسائل نشان میدهد ما برای غمهای مان برنامه ریزی منسجم تری داریم تاذ برای شادیهای مان.به هر روی آنچه موتور محرکه جامعه است شادی و نشاط است.شما نگاه کنید به همین شبهای قدر که همه بیداریم.منتها وقتی از استراحتی کوتاه برمیخیزیم حس خوب و خوشایندی داریم.به همین نسبت اگر در جشن نوروز شرکت کنیم یا در جشن میلاد ائمه اطهار(ع) حس خوبی بدست میآوریم.مشکل ما این است که تعریف که از شادی داریم بسیار محدود است.
احساس میشود ما خودمان هم برای زندگی ذوق نداریم. اگر بسیاری از افراد را به مجلس عزا یا عروسی دعوت کنید،واکنش چندان متفاوتی را مشاهده نمیکنید.این نشات گرفته از یک اتفاق یا افسردگی جمعی است یا روحیه فردی؟
هردو؛به هر حال ما از محیط جمعی تاثیر میگیریم.قوانین و هنجارها تاثیر بسزایی روی ما میگذراند.البته یک بخش هم میتواند ویژگیهای فردی باشد.مثلا فردی درونگراست یا غم بزرگی دارد.امروز ارتباط مستمر و باکیفیتی میان خانوادهها مشاهده نمیشود.من خودم شب نشینیها را خیلی دوست دارم.شب نشینیها از کودکی برای ما پربار و باارزش بود و حس خوبی از حضور در این نوع نشستهای خانوادگی داشتیم و داریم.اما امروز با گسترش تکنولوژی این ارتباط بین اعضای خانواده بسیار کمتر شده است.یعنی نظام خانواده ما یک نظام عاطفی درونی نیست.چند سال پیش یک پژوهشی داشتم در رابطه با میزان فرهنگ گفتگو در میان خانوادههای ایرانی که میانگین آن ۱۵ دقیقه در شبانه روز بود.الان اگر همان پژوهش را با همان جامعه آماری تکرار کنم مطمئنا این زمان کاهش چشمگیری خواهد داشت.در حالی که خانوادههایی را میشناسم که وقتی کنار هم هستند اصلا متوجه گذشت زمان نمیشوند و از همان دور هم بودن لذت میبرند.آنها به هم انرژی مثبتی میدهند که حس رضایت از زندگی را میان شان افزایش میدهد . باعث افزایش کیفیت زندگی شان میشود.یک بخشی از این افسردگی اجتماعی به خاطر برنامه ریزیهای حاکمیتی است و یک بخشی هم تقصیر خودمان است.نباید منتظر بمانیم شادیهای ما را دیگران رقم بزنند.شعاری که در جشنهای مازندرانی داریم همین است:آری،آری شاد بودن به همین آسانی است.
من فکر میکنم نسل جوان امکان سازوکارهای تغییر را در محدوده توانایی اش مشاهده نمیکند و خواستههایش نیز از سوی نهادهای اجتماعی به رسمیت شناخته نمیشود و کمتر تلاشی در بهبود این اتفاق دیده میشود.
عرض کردم که ما بیشتر ممیزی کرده ایم.الان اسپانیاییها یک روز در سال جمع میشوند و به هم گوجه پرت میکنند تا خوشحال باشند اما ما کمترین قدمیهم برنمیداریم.شاید این تعبیرم کمیتلخ باشد اما ما خودمان عامل به شادی نیستیم. همین جشن کوچکی که این اواخر برخی دهه هفتادیها جلوی مجتمع کوروش گرفتند را ببینید.اینها که معاندین نظام نبودند.یک سری بچههایی بودند که که بعد از تعطیلی مدارس یک دورهمیغیر رسمیمیخواستند برگزار کنند.اما برخورد ما با آنها آیا اصولی بود؟ در سفری که به سوئد داشتم دیدم دولت بعد از تعطیلی مدارس به مدت دو هفته جشنهای کوچک شهری برای دانش اموزان و خانوادههای شان برگزار کرده بود.یعنی بچهها و خانوادهها کنار هم در این مراسم شرکت میکردند که بازخورد بسیار خوبی بین مردم شان داشت.ما کجا چنین فرصتهایی را برای دانش آموزان فراهم کرده ایم؟
راههای رسیدن به یک جامعه شاد چیست؟
چند مولفه در این موضوع دخیل هستند.اولین چیزی که باعث میشود مردم حس شادی و سرزندگی و سازندگی داشته باشند اعتمادشان به مدیران است.همین چند وقت اخیر که موضوع فیشهای حقوقی نجومیدر جامعه مطرح شد که البته موضوع دیروز و امروز هم نبوده، دیدیم که اعتماد مردم به حاکمیت چقدر تاثیرگذار بوده است.همین اتفاق اختلاسهای چند هزار میلیاردی ناامیدی و بی اعتمادی را افزایش میدهند.شما نمیتوانید وقتی که مردم نا امیدند توقع داشته باشید که احساس نشاط فردی و اجتماعی داشته باشند و حس تعلق خاطر بیشتری به کشورمان داشته باشند.پس اعتماد موضوعی کلیدی است. مردم زمانی با اشتیاق فرزندانشان را برای دفاع از کشور راهی جبههها میکردند اما امروز یارانه ۴۵ هزار تومانی خود را نمیبخشند چون بی اعتماد شده اند.مسئله بعدی شایسته سالاری است.به طور مثال به سیر رو به رشد ورزش والیبال در کشورمان نگاه کنید.ورزشی که هیچگاه پرطردار نبوده حالا به جایگاهی در قلب مردم رسیده که از کوچک و بزرگ بازیهایش را دنبال میکنند و حتی در موقع شکست هم دست از تشویق تیم ملی برنمیدارند.چون ما از مدیران شایسته،مربیان شایسته و بازیکنان شایسته بهره بردیم.یعنی اگر همین شایسته سالاری در یک مجموعه اداری یا در مجموعه مدیریت کلان جامعه اتفاق بیفتد موجب افزایش نشاط اجتماعی میشود.
بسیاری از افراد به آینده خود اطمینان ندارند و تصور میکنند جامعهای که در آن زندگی میکنند، انتظاراتشان را برآورده نمیکند.انگار دچار نوعی از خودبیگانگی شده اند.
اتفاقا نکته بعدی که میخواستم به آن اشاره کنم همین کمبود حس تعلق خاطر به جامعه و خانواده ست.این حس بخشی از آثارش در گرو تقویت هویت فرهنگی است.مفهومیکه امروز خیلی بکار برده میشود «ناتوی فرهنگی» یا جنگ نرم است.در جنگ نرم یک پیام مشخص برای ما مخابره میشود و آن اینکه وضع امروز ما در حوزه فرهنگ وخیم تر از زمانی است که ما از تعبیر«شبیخون یا تهاجم فرهنگی» استفاده میکردیم.یعنی مفاهیم نشان از وخامت بیشتر اوضاع در این حوزه دارند.در چنین شرایطی ممکن است یک اتفاق بیفتد و بجای تعلق خاطر،احساس از خود بیگانگی تقویت شود که گاهی در قالب تغییر مذهب یا پناهندگی به کشورهای دیگر و یا بی تفاوتی نسبت به سرنوشت کشور بروز مییابد.هرچقدر ما در این بخش ضعیف تر عمل کنیم ریشههای ما خشک تر خواهد شد.آنچه که امروز تهدیدی جدی برای جامعه ما محسوب میشود نه تحریم اقتصادی و نه تهدیدهای نظامیو سیاسی است بلکه آنست که ریشه هویت فرهنگی ما را دارند میزنند.درختی که ریشه نداشته باشد به هر سمتی سر فرود میآورد.
جدا از این انگیزهها فکر نمیکنید یکی از دلایل روی آوردن جامعه به شبکههای ماهوارهای، نیاز مخاطبین به شادی است که درشبکههای داخلی کمتر دیده میشود؟
اگر الان برنامههای شبکههای ماهوارهای را تحلیل کنید میبینید که مولفههای بسیاری خودشان را نشان میدهند که دور از فرهنگ ما هستند.مثلا عادی سازی بسیاری از مسائلی که از منظر عرف و شرع ما مورد تایید نیست.ببینید چرا مردم از برنامههایی مثل «خندوانه» و «دورهمی» استقبال میکنند آن هم با وجود نقدهایی که به این برنامهها هست.این مسئله یک پیام مشخص دارد و آن اینکه مردم به شادی نیاز دارند.وقتی شاد باشیم حس گذشت و دیگر مفاهیم اخلاقی بین مردم تقویت میشود.مردم جلوی مشکلات قوی تر میایستند و واکنشهای مثبت شان به اتفاقات هم بیشتر میشود.امروز اما مثبت گرایی در زندگی ما کمتر شده.الان در دنیا خیلی روی روانشناسی شادی( مثبت) کار میکنند و در برنامه سازیهای تلویزیونی و ماهوارهای به این سمت حرکت میکنند.جامعه موفق جامعهای است که در کنار مشکلاتی که مردمش دارند بتواند حس خوب زندگی را به دیگران منتقل کند.نکته کلیدی دیگر بسترسازی برای مشارکت مردم در امور جامعه است.من وقتی مشارکت میکنم حس خوبی دارم اما این حس امروز چندان بین مردم ما قوی نیست.
برخی شادی را با ثروت در ارتباط میدانند و مشکلات اقتصادی را عامل اصلی در افسردگی اجتماعی میدانند اما ما میبینیم حضور کشورهای فقیری مانند گواتمالا در میان ۱۰ کشور شاد جهان این فرضیه را رد میکند. و یا از سوی دیگر در کشورهای اسکاندیناوی علیرغم داشتن نظام اداری پاک و بدون فساد اما آمار خودکشی بسیار بالا است.نظر شما در این باره چیست.
من پیش از نوروز به دانمارک رفته بودم.کشوری که رتبه اول سلامت اداری و رضایت از زندگی را در بین مردم جهان دارد.یک چیزی آنجا کاملا مشخص است؛آنجا شهروندان برای مسئولان بسیار بسیار مهم هستند.یعنی شهروند ابزار مدیریت نیست.همین باعث شده میزان شادی و نشاط اجتماعی در آن کشور بسیار بالاتر از دیگر نقاط دنیا باشد.ضمن اینکه نیاکان ما به مراتب بسیار سخت تر از ما زندگی میکردند اما آنها یک چیز داشتند که ما نداشتیم.آنها حس ناب زندگی داشتند که این حس قشر مرفه و فقیر نمیشناسد.
پس ثروت،کلید ماجرا نیست؟
خیر؛آن حس ناب زندگی است که در همین مثالی که شما درباره گواتمالا زدید در بین مردم آنجا وجود دارد و به نوع نگاه خود ما به زندگی بستگی دارد.امروز ما این همه امکانات داریم اما آرامش نداریم و این حلقه گمشده زندگی مدرن ما ایرانیهاست.
بنابر گزارش انجمن روانشناسی ایران سهم زنان ایرانی از اختلال روانی، سه تا چهار برابر بیشتر از حد معمول است.چه دلایلی برای آمار بالای افسردگی زنان ایرانی وجود دارد؟
ببینید نکتهای که در این بخش میشود به ان استناد کرد محدودیتهایی است که زنان برای حضور در عرصههای اجتماعی دارند.مثلا اجازه حضور در استادیومهای ورزشی را ندارند.یا مدیریت ما در خانه بر زنان و دختران به مراتب سختگیرانه تر از پسران و مردان است.یا بعنوان نمونه دیگر ما سالها در تلویزیون تصویری از خانمیکه در حال ورزش بود را هم نشان نمیدادیم.بعد کم کم یه عکس کوچک نشان دادیم بعد فیلم از فاصله دور نشان دادیم و حالاهرچند مختصر اما آنها را با لباس ورزشی در مسابقات هم نمایش میدهیم.اینها باعث شد که ابراز وجودی که مردان میتوانند در جامعه داشته باشند برای زنان پدید نیاید که خود این مسئله به افزایش افسردگی دامن زد.وقتی خانمیدچار یک اختلال میشود در ایفای سایر نقشهایش که نقش همسری و یا مادری است هم با مشکل مواجه میشود که این مسئله تاثیر روانی بسیاری روی رفتار فرزندانش که آینده ساز مملکت هستند هم میگذارد.شاید ما نیاز به یک بازتعریف در این حوزه در چارچوب ارزشها و هنجارهای اجتماعی مان داریم.حتی در حوزه سبک زندگی و سیاست گذاریهای عمومی.
ما به شکلی تربیت شده ایم که انگار برای شاد بودن باید دنبال دلیل و بهانه محکمیبگردیم، اما انگار غمگین بودن حق ذاتی و طبیعی ماست.
ما باید شادی را از خودمان شروع کنیم و نباید منتظر بنشینیم تا دیگران فرصتهای شاد را برای مان ایجاد کنند.جامعهای که در آن نشاط باشد به سمت همبستگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی سوق پیدا میکند و سرمایه اجتماعی آن بیشتر خواهد شد.
بهترین قابی که از نشاط و شادابی در ذهنتان نقش بسته چه تصویری است؟
خانوادهای که دست هم را گرفتهاند و میخندند و میروند.اگر قرار باشد فقط یک تصویر انتخاب کنم همین است.