دلنوشته در رابطه با خاطرات پیشکسوتان مددکاری اجتماعی

گنجینه
گنجینه

دانشجوی سال آخر رشته ی شیمی هستم. در گیرو دار سختی درسها و گذران زندگی بودم که روزی یکی از دوستانم که دانشجوی رشته ی مددکاری اجتماعی بود و مطالبی برای تایپ جهت چاپ کتابی در خصوص رشته اش در فرصت زمانی اندک در دست داشت،را دیدم.

من  مقداری از مطالب را گرفتم و قول تایپ آنها را در موعد زمان مقرر به او دادم. روزها به کلاس و درس و شبها به تایپ مطالب می پرداختم . در ابتداموضوع فقط کمک به دوستم بود ولی کم کم در حین تایپ شیرین بودن مطالب به دلم نشست. و از دوستم خواستم مطالب بیشتری رابرای تایپ به من بدهد. زمان، زمان امتحانات میانترم بود و درسها سنگین، برای همین گاهی اوقات کار تایپ به نیمه های شب می کشید. اما انقدر از شیرینی مطالب و خاطرات مددکاران اجتماعی لذت می بردم که اصلا متوجه گذر زمان نمی شدم. خاطره ها درست مثل قصه های شیرین با پایان های خوش دوران بچگی  بود با این تفاوت که این بار قصه نبود بلکه عین واقعیت بود. واقعیتی شیرین درهمین دنیایی که متهم به بی رحمی و قساوت است.

قصه ی فرشته ای که کودکی معلول و مورد آزار دیده را به زندگی اش برگردانده بود. مادر ناآگاه این کودک برای تنبیه. دست او را با قاشق داغ می سوزاند در حالیکه کودک بیچاره بخاطر معلولیتش حتی توان فرار هم  نداشت. تا اینکه خدا راشکر مددکار اجتماعی به فریادش رسید و از زیر شکنجه های بیرحمانه نجاتش داد. کسی که این کودک را از مرگ حتمی و مادر را از ناآگاهی محض نجات می دهد؛ فرشته نیست بلکه انسانی است در لباس مددکار اجتماعی.

زمانی که این خاطره  را تایپ می کردم با خودم فکر کردم اگر من جای آن مددکار بودم حتما کودک رابرای همیشه از آن مادر بیرحم جدا می کردم . اما در حقیقت علم آکادمیک مددکاری اینجاست که فرق من را با او نشان می دهد. درسی که من گرفتم این بود که کودک را هرچند جانش در خطر باشد نباید از خانواده اش جدا کرد بلکه خانواده را برای زندگی سالم کودک باید آماده کرد؛ که به قول سرکار خانم فرمانفرمائیان (مدیر آموزشگاه مددکاری اجتماعی) :بدترین مادر از بهترین پرورشگاه بهتراست.

مددکار اجتماعی کودک را درخانواده ی خودش تحت نظر می گیرد. مادر را تعلیم میدهد و اینگونه یک خانواده، یک ارگان مستحکم عاطفی و آموزشی را حفظ می کند. این کودک معلول در دامان مهر مادر بازپروری شده ی خود حالا تبدیل به یکی از بهترین کارآفرینان جامعه شده  است و در حقیقت برای یک مددکار یا بهتر بگویم؛ یک انسان چه عمری بابرکت تر از این؟!!

سرکار خانم فرمانفرمائیان که تک تک  مددکاران اجتماعی پیشکسوت در خاطراتشان از ایشان به نیکی یاد میکردند؛ در حرفه مددکاری حتی به ریزترین  ظریف ترین نکات اخلاقی واقف بودند. همین  است که حالا خاطرات شغلی و تحصیلی شاگردانشان که دیگر غبار میانسالی روی چهره شان نشسته است، برای دانشجویان  این رشته معادل علم و تجربه به حساب میاید.

همیشه از این بابت غصه دار بودم که کجاست دست یتیم نواز علی (ع) حالا که کودکان را در گوشه و کنار این جامعه دیگر بعنوان روزمره ترین پدیده تلقی می شوند.از کودکی این را به من یاد دادند که : مسلمان نیست کسی که شکم پر سر بر بالین بگذارد درحالیکه همسایه اش در رنج است!

خدایا چه کنیم با این رنج دوری از سیره ی مملو از محبت و تعلم پیغمبری؟؟

مددکاری حرفه ای سخت است ولی در عین حال  شغل اولیاء خداست. برای همین است که حس میکنم کلید موفقیت در این حرفه تنها و تنها عشق به مردم است.

حورا علیمحمدی دانشجوی کارشناسی  رشته شیمی دانشگاه خوارزمی

منبع: روابط عمومی انجمن مددکاران اجتماعی ایران