کودکان بدسرپرست در ‌انتظار فرزندخواندگی/سیدحسن موسوی چلک در گفتگو با جام جم

جام جم آنلاین: می‌دانید چرا به ازای هر کودک ساکن در مراکز ویژه نگهداری از کودکان بهزیستی، هفت زوج متقاضی فرزند وجود دارد، اما همچنان بیش از هشت هزار کودک در مراکز بهزیستی ماندگار شده‌اند و در‌های خانواده‌های متقاضی فرزند روی آنها بسته است؟
ماجرا از این قرار است که حدود ۸۷ درصد از جمعیت ۹ هزار نفری کودکان ساکن در مراکز بهزیستی را بدسرپرست‌هایی تشکیل می‌دهند که موانع قانونی و بی‌میلی مردم به قبول سرپرستی موقت‌شان باعث شده است روی دست بهزیستی بمانند و بنابراین با وجود فراوانی زوج‌های متقاضی فرزند، این گروه از داشتن خانواده آرام و سالم محروم شده‌اند و در چاردیواری مراکز ویژه نگهداری از کودکان بهزیستی باقی مانده‌اند.

بدسرپرست‌ها کودکانی هستند که پدر یا مادر یا جد پدری‌شان در قید حیات است، اما نداشتن صلاحیت اجتماعی و اخلاقی و… باعث شده، آنها حق قانونی‌شان را برای نگهداری از فرزندشان از دست بدهند.

بجز کودکان بدسرپرست، مراکز بهزیستی هر سال پذیرای جمعیتی تقریبا یکهزار نفری از کودکان بی‌سرپرست نیز هستند که پدر و مادرشان در قید حیات نیستند، یا تلاش برای شناسایی والدین شان به نتیجه نرسیده است.

کودکان بی‌سرپرست در کمتر از سه ماه از ورودشان به مراکز بهزیستی به خانواده‌های متقاضی سپرده می‌شوند و بی‌سرپرست‌های تازه‌ای جای آنها را می‌گیرند و به همین دلیل این جمعیت یکهزار نفری همیشه در حال تغییر است، اما برخلاف آنها، جمعیت کودکان بدسرپرست بهزیستی نه‌ تنها کمتر نمی‌شود، بلکه کارشناسان هشدار می‌دهند به دلیل برخی مسائل در حال بیشتر شدن است.

رشد آمار بدسرپرست‌ها

آمارها گواهی می‌دهد که شمار کودکان پذیرفته شده در مراکز نگهداری بهزیستی در سال ۹۰ نسبت به سال پیش از آن افزایشی سه درصدی دارد و با توجه به این نکته که اکثریت قریب به اتفاق این کودکان را بدسرپرست‌ها تشکیل می‌دهند، می‌شود نتیجه گرفت که در حقیقت، آمار کودکان بدسرپرست افزایشی چشمگیر داشته است.

سیدحسن موسوی‌چلک، مدیرکل دفتر آسیب‌های اجتماعی وزارت رفاه، گذشته‌ای را به یاد می‌آورد که بیشترین ساکنان مراکز شبانه‌‌روزی نگهداری از کودکان، سرراهی‌ها یا یتیم‌ها بودند و شمار بسیار اندکی را کودکان بدسرپرست تشکیل می‌دادند، اما امروز این آمارها کاملا برعکس گذشته شده است.

او این معکوس شدن آماری را نشانه ضعف در نهاد خانواده می‌داند و دلیل می‌آورد : «چنین وضعیتی ثابت می‌کند والدین توانایی سرپرستی موثر فرزندشان را ندارند. این کودکان از طریق مراجع قضایی و در شرایطی که قاضی به نتیجه می‌رسد محیط خانه برای آنها مناسب نیست، به مراکز بهزیستی منتقل می‌شوند.»

اما افزایش آمار کودکان بدسرپرست در بهزیستی فقط نمایانگر سست شدن ثبات خانواده‌ها نیست و امکان دارد از برخی وجوه نیز بتوان آن را تا حدی مثبت ارزیابی کرد. ابداع‌کننده اورژانس اجتماعی در کشور توضیح می‌دهد: بخشی از افزایش آمار این کودکان، مربوط به افزایش نفوذ اورژانس اجتماعی در کشور است و گویای آن است که با واکنش سریع مددکاران اورژانس اجتماعی، کودکانی از وضعیت بحران در خانواده‌هایشان خارج شده و به محیطی امن منتقل شده‌اند.

کودکانی که موسوی‌چلک درباره خروج موقتی آنها از کانون خانواده‌هایشان ابراز خرسندی می‌کند همان‌هایی هستند که اگر مددکارها دیر به دادشان می‌رسیدند، اگر مردم در معرفی آنها به اورژانس اجتماعی بهزیستی سهل‌انگاری می‌کردند، اگر نادیده گرفته می‌شدند و از چاردیواری کابوس‌وار خانه جدا نمی‌شدند و در شرایط بحرانی خانواده باقی می‌ماندند با کاربردهای جانبی کابل برق، چنگال داغ شده، قلاب کمربند و چاقو آشنا می‌شدند و آن‌وقت یا روی تخت بیمارستان به چشم مردم و کارشناسان و رسانه‌ها می‌آمدند یا بی‌سر و صدا و نرسیده به بیمارستان به خاک سپرده می‌شدند.

البته کودکان دیگری هم وجود دارند که جدایی آنها از خانواده شاید به نفعشان باشد، مثل کسانی که والدین بزهکار دارند و از سوی آنها وادار به ارتکاب بزه می‌شوند یا کسانی که والدینشان در زندان به سر می‌برند و خانواده‌شان تقریبا متلاشی شده است.

رییس انجمن مددکاری ایران می‌گوید: همه کودکانی که خانواده‌های نابسامان دارند، سر از بهزیستی درنمی‌آورند و شناسایی نمی‌شوند و درگیر انواع آسیب‌های اجتماعی می‌شوند و از کانون‌های اصلاح و تربیت سر درمی‌آورند.

او در این زمینه افزایش تعداد کانون‌های اصلاح و تربیت را در استان‌های مختلف مثال می‌زند و از این رشد آماری نتیجه می‌گیرد که شمار کودکان مجرم یعنی گروهی از کودکان که بموقع از کانون ناسالم خانواده جدا نشده‌اند، افزایش یافته است.

گرچه موسوی چلک اعتقاد دارد که می‌شود برخی نکات مثبت را نیز در پدیده افزایش شمار کودکان بدسرپرست بهزیستی پیدا کرد، اما به هر حال دلایل ناخوشایند این رخداد، بر علل خوشایندی همچون افزایش خدمات مددکارانه بهزیستی در اجتماع می‌چربد.

از جمله علل افزایش شمار کودکان بدسرپرست که مدیر کل دفتر آسیب‌های اجتماعی وزارت رفاه نیز به آن اشاره می‌کند شیوع طلاق در جامعه است. آمارهای دفتر امور کودکان و نوجوانان بهزیستی بیانگر آن است که از ۸۷درصد کودک بد سرپرست تحت پوشش بهزیستی، ۲۵ درصد کودکان طلاق هستند.

اما مگر نه این که پس از جدایی والدین، مسوولیت حضانت کودک به یکی از آن دو یا جد پدری سپرده می‌شود، پس چرا زیاد شدن طلاق‌ها، شمار کودکان ساکن در مراکز نگهداری بهزیستی را افزایش داده است؟

پاسخ این پرسش را حمیدرضا الوند، مدیرکل دفتر امور کودکان و نوجوانان بهزیستی می‌داند. او با تایید ارتباط میان طلاق‌ها و شمار کودکان تحت سرپرستی بهزیستی تاکید می‌کند: نه تنها در زمینه تحکیم بنیان خانواده، قوانینی با ضمانت اجرایی بالا نداریم، بلکه قوانین ما حتی نمی‌توانند پدر و مادری را پس از طلاق وادار به نگهداری از فرزندشان کنند و به همین دلیل آنها قادرند به دلایل غیرموجه از زیربار مسوولیت نگهداری از فرزند شانه خالی کنند.

بدسرپرست‌ها، محروم از خانواده

کارشناسان معتقدند هنوز برخی مشکلات حقوقی نیز در قوانین کشورمان وجود دارد که باعث می‌شود گروهی از قضات به سختی و در دوره‌ای طولانی حکم امین موقت را برای خانواده‌های متقاضی نگهداری از کودکان بدسرپرست صادر کنند و همین موضوع زوج‌هایی را که اندک تمایلی به قبول امین موقت شدن نشان می‌دهند از عملی کردن تصمیم‌شان دلسرد می‌کند.

الوند می‌گوید: در صورتی که لایحه فرزند خواندگی تصویب شود این نوع مشکلات نیز حل خواهد شد و شرایط فرزندخواندگی و امین موقت شدن تسهیل می‌شود؛ این لایحه همان لایحه‌ای است که فرآیند تصویبش از سال ۸۸ تا امروز طول کشیده است و ما بارها درباره عواقب تصویب نشدنش هشدار داده‌ایم.

با این حال مدیرکل دفتر امور کودکان و نوجوانان بهزیستی اعتقاد دارد که مساله باقی ماندن کودکان بدسرپرست در مراکز بهزیستی ریشه‌دارتر از این حرف هاست و باقی ماندن بدسرپرست‌ها در مراکز بهزیستی، بیش از آن‌که به نقص قانون مربوط باشد با باورهای نادرست زوج‌های متقاضی فرزند ارتباط دارد.

او درباره این باورهای نادرست که در اصطلاح حقوقی رغبت خانواده‌ها را نسبت به امین موقت شدن و قبول سرپرستی موقت کودکی بدسرپرست کم می‌کند، توضیح می‌دهد: کودکان بدسرپرست تا وقتی در خانواده امین موقت باقی می‌مانند که والدین واقعی‌شان شرایط حضانت آنها را به دست بیاورند، اما برخی مردم بر این باورند که حتما باید صاحب همیشگی یک کودک شوند و به همین دلیل مایل نیستند کودکی را که می‌دانند پس از مدتی از آنها جدا می‌شود و به خانواده اولش برمی‌گردد، بپذیرند.

سرپرستی یا تملک؟

به گفته این جامعه‌شناس، بسیاری از خانواده‌ها مایلند هویت یک کودک و حتی نام‌خانوادگی او را که قرار است وارد کانون خانواده‌شان شود تغییر دهند و به طور کلی او را به تملک خود در آورند، در حالی که چنین تصمیمی درباره کودکان بدسرپرست عملی نیست و به همین دلیل هیچ‌کس خودش را در برابر این گروه از کودکان و آینده‌شان مسوول نمی‌داند.

اما زندگی بدون داشتن خانواده در مراکز بهزیستی برای کودکان بدسرپرست هم به اندازه بی‌سرپرست‌ها دشوار و غم‌انگیز است. ضمن آن که والدین بسیاری از کودکان بدسرپرست، محکومیت‌های طولانی در زندان دارند و ممکن است تا ده‌ها سال از فرزندان شان دور باشند و با توجه به رشد آمار طلاق، کارشناسان پیش‌بینی می‌کنند شمار بدسرپرست‌ها در مراکز بهزیستی بیشتر نیز می‌شود و مسلما محرومیت آنها از کانون خانواده، مشکلات جدی عاطفی و شخصیتی برای آنها به ارمغان می‌آورد که احتمال دارد در آینده سبب‌ساز گرایش آنها به بزه شود یا دست‌کم از توانایی‌شان برای تشکیل خانواده‌ای موفق و سالم در بزرگسالی بکاهد.

در این میان پرسشی وجود دارد که شاید اگر زوج‌های متقاضی فرزند و در نوبت چند ساله مانده برای سرپرستی دائم کودکی یتیم، به پاسخش فکر کنند دلشان به قبول سرپرستی موقت کودکی بدسرپرست نیز راضی شود و او را از حق داشتن خانواده‌ای سالم محروم نکنند: اگر هدف واقعی خانواده‌ای از قبول مسوولیت یک کودک، انجام عملی خیرخواهانه و خداپسندانه باشد، چه فرقی می‌کند که این سرپرستی برای دوره زمانی معین باشد یا مادام العمر؟!