چرا روسای حوزه اجتماعی پزشک و مهندس اند؟؟

عیاسعلی یزدانی
عیاسعلی یزدانی

چند سوال در ذهنم هست که پاسخش را نمی یابم: اگر قرار است در مجلس شورای اسلامی که مهمترین نهاد قانون گذاری در کشور است یک کمیسیون مجزا با عنوان کمیسیون اجتماعی داشته باشیم چرا رئیسش پزشک است و کاندیدای پرامید نظام پزشکی کشور؟ اگر سازمان بهزیستی یک نهاد ارائه دهنده خدمات توانبخشی است چرا رئیسش و تقریبا همه مدیرانش در همه تاریخ پزشک بوده و هستند؟ چرا مهندسین کار و بار مهندسی خود را وانهادند و سودای مدیریت در سر دارند؟ چرا در اعطای پستهای مهم مملکتی و حتی منطقه ای و محلی را به دکترها و مهندسها این همه بخشندگی وجود دارد؟

آیا دلیلش این است که در ایران، پزشکان ارج و قرب زیادی دارند؟ آمار پزشکان عمومی بیکار و نارضایتی مجموعه کارکنان علوم پزشکی (به استثنای درصد معدودی از متخصصین) از وضعیت درآمدی شان این فرضیه را رد می کند. آیا این اعتقاد وجود دارد که پزشکان چون دوای دردهای جسمانی را میدانند پس لاجرم هر دردی را تشخیص می دهند و می توانند درمان کنند. یعنی در ذهن ما درج شده که پزشک می تواند بیماری ها را از هر جنس و شکلش درمان کند و این تصور تعمیم یافته و به این جا رسیده است؟ اگر این گونه بود پس چرا کلا همه پستها و همه مشاغل را خالی نمی کنیم تا پزشکان متصدی اش شوند و اصلا چرا الباقی رشته های دانشگاهی را تعطیل نمی کنیم تا همه، هر یک به اندازه ظرفیت و توانش بخشی از پزشکی را بخواند و به این ترتیب، دردی درمان ناشده نماند؟ پس این فرضیه، فرضیه جامع و مانعی نیست. آیا چون مهندسین می توانند ساخت ساختمان های بزرگ و قوی را مدیریت کنند گمان می رود که لاجرم در بنانهادن نهادهای فرهنگی و اجتماعی هم تبحر دارند؟ اگر این گونه بود که معماران و بنایان هم باید مسیر مشابهی در پیش می گرفتند. اما در حالیکه درآمد معماری و بنایی به گرد مهندسی نمی رسد معمولا هیچ معمار و بنایی مسیر مدیریت و سیاست پیشه نمی کند. یک فرضیه دیگر هم هست و آن اینکه ما اساساً به لفظ دکتر و مهندس احترام می گذاریم و برایمان فرقی نمی کند که این دکتر چه دکتری باشد و چون پزشکان با تحصیل شش ساله شان دکتر می شوند در حالیکه در سایر حرفه ها و رشته ها شما باید بیش از ۱۰ سال درس بخوانید تا مفتخر به لقب دکتر شوید پس طبیعی است که تعداد پزشکهای دکتر از آدمهای عادی دکتر بیشتر باشد. اما این فرضیه اگر چه به خیلی از مصادیق می خورد باز هم چندان به دل نمی نشیند و ساده لوحی و زود باوری و بیسوادی انگارندگانش را به ذهن متبادر می کنند که علی القاعده توهین کننده است.

شانس و اقبال را هم نمی توان بهانه کرد. شاید بتوان بالعکس تعبیر کرد و حضور این همه پزشک و مهندس در جایگاه عالمان علوم انسانی و اجتماعی را نشان از این جذابیتی دانست که علوم انسانی و اجتماعی برای مهندسین و پزشکانی که اتفاقی یا با اجبار انتخاب رشته کرده اند و دکتر و مهندس شده اند دارد که اگر این فرض قوی بود باید در حوزه های آکادمیک و دانشگاهی هم حرفی برای گفتن می داشتند. من دو فرض دیگر هم به ذهنم می رسد: ۱- مدیریت انسانها و تحلیل و تصمیم گیری برای شرایط انسانی آنقدر آسان تصور می شود که هر کسی از عهده اش بر می آید. که این فرضیه با فرض دیگری که انسان ها مکرم اند و سرنوشت آنها و زیست آنها برای مسئولان از هرچیزی مهمتر است تضاد شدیدی خواهد داشت و بنابراین از پایه رد می شود.

۲- قحط الرجال است و کسی نیست که بهتر از دکترها و مهندسها بتواند حرف اجتماعی بزند و این بندگان خدا تنها از سر احساس تکلیف وارد این وادی ها شده اند و به محض اینکه کسی قابل تر از آنها بیاید که بتواند با انسان ها را اولا با رویکرد سلامت بنگرد و ثانیا آنها را سنگ و چوب و سیمان نپندارد با احترام، صندلی ها را به آنها واگذار کرده و برایشان آرزوی موفقیت می کنند.

باور ندارم که کسی که در دانشگاه درس انسانی خوانده لزوما و ضرورتاً عملکرد خوبی و یا حتی بهتر از کسی که اینها را نخوانده است دارد یا اینکه لزوما و قطعا همه پزشکان و مهندسین عملکرد بدی خواهند داشت. (نمونه بارزش مهندس و بازرگان و سحابی و بزرگانی از این جنس اند) اما باور دارم که حوزه اجتماعی نیازمند رویکردی اجتماعی است که اگر نظریات اجتماعی و انسانی را بحث نکرده باشی و اگر زمینه ذهنی ات با اصول دقیقه و مهندسی رشد کرده باشد به احتمال بیشتری خرابکاری خواهی کرد. اگر تصمیم گیرندگان درسهای کلاسهای علوم اجتماعی را می خواندند احتمال بالاتری داشت که امروز آسیب های اجتماعی مملکت و مهندسین ما را کلافه نمی کردند و فعالان اجتماعی از اینکه زبان مشترکی با مدیران ندارند این همه خون دل نمی خوردند.

آیا کسی هست که بتواند به من کمک کند و فرضیه دیگری به این لیست بیفزاید؟

عباسعلی یزدانی

رئیس کارگروه تخصصی مددکاری اجتکماعی و سکونتگاه غیر رسمی انجمن