کودکان خشونت دیده و جای خالی ان جی اوها

در مواجهه با اتفاقاتی که در زمینه خشونت و آزار و اذیت کودکان می‌افتند، باید دو مسئله را مدنظر داشته باشیم. اول، چرا چنین اتفاقاتی می‌افتد و دوم، چرا کودکان قربانی می‌شوند. تصور بر این است که با مجرم و آزارگری که ضعف اخلاق فردی دارد مواجهیم. این نگاهی تقلیل‌گرایانه است، این اتفاقات صرفاً به خاطر ضعف اخلاق رخ نمی‌دهد. بلکه شرایط و مسند انجام این فعل و انفعالات در جامعه وجود دارد. به خودمان یادآوری کنیم که مواجهه با مسائل این چنینی قبل از اینکه به درمان و رویه‌های قانونی نیازمند باشد، نیازمند پیشگیری است، نیازمند اینکه ما مسأله را خوب بشناسیم و جلوی این اتفاقات را بگیریم. امروز شرایط جامعه برای اطفای نیازهای جنسی و کنترل آن‌ها تا حد مطلوب و لازم فراهم نیست و اگر ما چاره‌اندیشی و مدیریت انجام ندهیم، شاهد اتفاقات بدتری خواهیم بود. از سوی دیگر با رفتارهای پرخاشگرانه و خشونت‌آمیز و تنبیه‌های بدنی در مدارس هم مواجهیم که بیشتر ناشی از عدم اطلاع آزارگر در نحوه مواجهه با رفتارهای کودکان است. امروز اقتداری که سابقاً با رفتارهای فیزیکی روی بچه‌ها وجود داشت تاثیرگذار نیست، کودکان امروز روش مذاکره را بلدند و می‌خواهند. این را معلمان ما که حاصل تربیت نسل‌های گذشته هستند نمی‌دانند یا نمی‌توانند اجرا کنند. این ضعف مهارت باید جبران شود.
چرا کودکان بیشتر قربانی این آزارها می‌شوند؟ آزار کودکان حساسیت بیشتری ایجاد می‌کند و به واسطه اینکه قدرت دفاع ندارند و زودتر می‌شود آن‌ها را مجبور کرد، بیشتر سوژه این اعمال مجرمانه می‌شوند. برای فرد آزارگر ساکت کردن آن کودک یا اطمینان و احتمال لو نرفتن بیشتر است. برای مقابله با این اتفاقات هم قوانین بین‌المللی پشتیبان هستند و هم قوانین داخلی خودمان به اندازه کافی می‌توانند برای فرد مجرم مجازات مناسب اختیار کنند. اما این قوانین پیشگیرانه نیستند و مجازات کسی که فعل مجرمانه انجام می‌دهد باعث نمی‌شود از ارتکاب عمل در آینده پرهیز کند یا جلوی ارتکاب عمل دیگران را بگیرد. فرد آزارگر احتمال لو رفتن عمل مجرمانه یا شناسایی شدن را خیلی کم می‌داند و این می‌تواند عامل انگیزاننده باشد یا بازدارندگی قانون را کم کند. همچنین قوانین ما به دلایل مختلف اجرا نمی‌شوند یا به آن اندازه که لازم است اجرا نمی‌شوند. کسی که مرتکب آزار و اذیت کودکان می‌شود، تصوری از هزینه‌های این عمل ندارد. بنابراین اگر با روش‌هایی مثل اطلاع رسانی از جنبه‌های گوناگون در رسانه‌ها این اتفاقات به گوش افراد برسد، و فرد احتمال گیر افتادن یا لو رفتن را زیاد بداند و بداند که اگر دستگیر شود عین آن قانون اعمال می‌شود بازدارندگی بیشتر می‌شود. این کارکرد قانون است.
والدین یا مراقبینی که این عمل مجرمانه را می‌بینند می‌توانند از رویه‌های قانونی مثل اورژانس اجتماعی، با شماره تماس ١٢٣ یا کلانتری‌ها حق کودک آزاردیده را بگیرند. ولی کودکی که وارد فرایند قضایی می‌شود فقط می‌تواند حقوق قانونی‌اش را دریافت کند در حالی که حقوق روانی و اجتماعی تضییع شده‌اش را، نمی‌توان بازیابی کرد. ما متاسفانه منابع اجتماعی نداریم. چند نوع منبع اجتماعی برای این مسأله لازم است. بخشی حمایت‌های روان شناختی است که حکومت و دولت موظف است انجام دهد. حمایت‌هایی که تا حدود اندکی در بهزیستی، با مشاوره اولیه برای کودکانی که اختلال استرس پس از حادثه (PTSD) را دیده‌اند وجود دارد تا بتوانند خود را بازیابی کنند. بخش دوم، حمایت‌های غیر دولتی است که باید در NGO های حامی کودکان اتفاق بیفتد. در حال حاضر بیشتر این NGO ها برای کودکان قشر خاصی مانند کودکان کار و خیابان و کودکان مهاجر فعالیت می‌کنند و ما NGO قدرتمندی که خدمات روان شناختی و اجتماعی به کودکانی که مورد آزار قرار گرفته‌اند بدهد، یا خیلی کم داریم و یا اطلاع رسانی نشده‌اند. بخش سوم حمایت‌های خانوادگی است و منظور از خانواده فقط پدر و مادر نیستند. همه بستگانی که کودک آن‌ها را افراد مهم می‌داند باید برای بازیابی روانی و اجتماعی او کمک کنند. اغلب پدر و مادر کودکانی که چنین حوادثی را پشت سر می‌گذارند یا آموزش مقابله با این بحران را ندیده‌اند و یا خودشان دچار آسیب هستند و توان ندارند. متاسفانه مثل خیلی از حوزه‌های دیگر آمادگی مقابله با بحران‌هایی از این دست را تا قبل از پیش آمد، کسب نمی‌کنیم و گاهی نه تنها نمی‌توانیم کمکی کنیم که ممکن است باعث وارد آمدن آسیب بیشتر نیز شویم. بنابر این اگر پس از حادثه‌های این چنینی برای کودکان، خانواده‌ها توان مقابله نداشته باشند، لجام از دستشان در رفته و اختلال کارکرد پیدا می‌کنند.  

عباسعلی یزدانی

روزنامه شهروند- ۲۸ مهر۹۵