کودکان کار، نان آوران خانواده اند؛ کار کودک محصول فقر است

واقعا کودکان کار چه کسانی هستند؟ آیا همان‎طور هستند که ما فکر می کنیم؟ کودک کار کیست؟ آیا پدر و مادر دارد؟ اگر والدینی دارد چرا در خیابان ها یا سر چهارراه‎ها یا در مترو سرگردان است و برای فروش کالایش با مبلغی ناچیز التماس می کند‌؟ آیا کودک کار درس هم می خواند؟ زمانی که در خیابان مشغول کار است بر او چه می گذرد؟
کودکی که باید در کانون گرم خانواده و در آغوش مادر و پدر باشد، جلوی پای مسافران بر زمین می نشیند و برای واکس زدن کفش های یکی از مسافران خواهش می کند تا بلکه واکس هایش را بفروشد. کودک دیگری به‎جای بازی در مدرسه با هم‎سن و سالان خود، پاکت فال را به زور در دامن مسافران پرت می کند. افرادی او را سرزنش کرده و گاهی هم به او ناسزا می گویند. کودکی در خیابان برای فروش آدامس هایش به زنی که دست فرزندش را که هم‎سن اوست گرفته، التماس می کند. بعد از همه این‎ها چه بر سر او می آید؟ چگونه این تحقیرها و سرزنش‎ها را هضم کرده و با این زخم‎ها کنار می‎آید؟ آیا کسی را دارد که مرهمی بر زخم‌های روحی و جسمی او بگذارد؟ این ناملایمات و فشارها در آینده از او چه فردی می سازد؟ آیا ما که بی تفاوت از کنار آنان می گذریم و از ستمی که بر آنان روا می‎شود، چشم می پوشیم یا ما که به گمان خود دلسوز و دغدغه مند هستیم و با دادن یک اسکناس۱۰ هزار تومانی یا یک وعده غذا یا خوراکی یکی از آن‏ها را سیر می‎کنیم و به خود می‏بالیم که وظیفه انسانیمان را تمام و کمال انجام داده ایم و حتما خدا از ما راضی است و کلی احساس رضایت داریم، رفتار درستی انجام داده ایم و گامی در جهت بهبود شرایط آنان برداشته ایم؟
برای یافتن پاسخ این پرسش ها و پرسش‏های مهم دیگر، به سراغ دو تن از مددکاران اجتماعی رفتم، حامد علمایی، عضو هیأت مدیره انجمن مددکاران و نفیسه حناچی، مدیر مرکز کودکان کار رفتم تا بلکه بیشتر و بهتر این نان‎آوران کوچک را بشناسیم و بعد از دانستن، هر کسی قاضی خودش باشد. شاید کمی فکر کردن همراه با آگاهی بد نباشد.

کودک کار کیست؟
حامد علمایی، مددکار اجتماعی و عضو هیأت مدیره انجمن مددکاری، در تعریف کودک کار می‏گوید: اگر بخواهیم تعریفی از کودک کار داشته باشیم ابتدا باید کودک را تعریف کنیم. تعریف ما از کودک بسیار متناقض است. در تعریف جهانی، به افراد زیر ۱۸ سال کودک گفته می شود. البته بعضی از کشورها ۲۱ سالگی را سن بزرگسالی می دانند و قبل از رسیدن به این‌ سن، یک سری محدودیت ها برای افراد در نظر گرفته شده اما استاندارد جهانی همان ۱۸ سال است. در ایران از لحاظ قانونی، عدد و رقم های دیگری داریم، بلوغ شرعی برای دختران ۹ سال قمری و برای پسران ۱۵ سال قمری در نظر گرفته شده و سن کار و ازدواج نیز بر همین اساس تعریف شده است. در خصوص سن کار که مصوب مجلس شورای اسلامی است، صراحتا بیان شده افراد زیر ۱۵ سال (دختر و پسر)، صغیر محسوب می‏شوند و نباید کار کنند و افراد بین ۱۵ تا ۱۸ سال می توانند در کارهایی که آسیب پزشکی به آنان وارد نکند، به‏عنوان کارگر نوجوان مشغول شوند و شرایط کاری و ساعات کار آنان با افراد بالای ۱۸ سال فرق می کند.
بنابراین کودک کار، کودکی است که زیر ۱۵ سال دارد و مشغول کار و کسب درآمد برای خود و خانواده است اما افراد زیر ۱۸ سال که شرایط کاریشان عادلانه نباشد و کار برای سلامتیشان خطرناک باشد بر اساس قوانین جمهوری اسلامی، کودک کار محسوب می شوند.
طبق آماری که مجلس شورای اسلامی ارائه داده است، بین سه تا هفت میلیون کودک کار در کشور داریم. البته برای کودک کار مفاهیم مختلفی وجود دارد، کودک کار، کودک خیابانی و کودک زباله‏گرد که نباید این سه گروه را یکی بدانیم. اکثر کودکان کار ایران در بخش های کشاورزی، ساخت و ساز و تولید مشغول کارند، جایی که از دید دیگران پنهان هستند. آن‎چه برای ما ملموس است، کودکان خیابانی و از آن بدتر کودکان زباله‎گرد هستند. آمارها بیان می کند در تهران حدود ۲۰ هزار کودک خیابانی داریم که بخشی از آن‎‏ها در خیابان‎ها کار می کنند، بخشی دستفروشند یا سر چهارراه‏ها شیشه ماشین‎ها را تمیز می کنند یا در مترو کار می کنند و بخشی هم کودکان زباله‏گرد هستند که بدترین شکل کودک کارند. زیانبارترین و بدترین کاری که کودک می تواند انجام دهد، زباله‎گردی است که هم قابل دید و برای شهروندان دردناک است و هم چهره شهر را تیره می کند و گاهی می تواند آلوده به مافیا باشد، البته نه همیشه. من کودکان زباله گردی را می شناسم که درگیر مافیا نیستند و اصطلاحا نان‎آوران خانواده هستند. این کودکان تلاش می کنند در شرایط فقر، تورم، بی‎کاری و مشکلات اقتصادی که گریبانگیر جامعه شده و طبقه فرودست، فرودست‎تر و طبقه متوسط، کم‎رنگ و به طبقه فرودست وصل شده، بتوانند درآمدی برای خانواده هایشان کسب کنند.
کودک کار کسی نیست که پدر و مادر یا سرپرست نداشته باشد. متأسفانه برخی از والدین به‎خاطر فقر، گرانی، مشکلات اقتصادی و اعتیاد، کودکانشان را برای کسب درآمد بیرون می فرستند تا در کارگاه های بلورسازی، کفاشی و ساخت و ساز یا کشاورزی کار کنند. گاهی هم خانوادگی، کودکان را به خیابان می فرستند و به صورت گروهی حرکت می کنند و آخر شب هم با هم به خانه برمی‎گردند.

رفتار درست با کودکان کار
آقای علمایی درباره شرایطی ‎که کار کردن کودکان برای آنان به‎وجود می آورد، می‎گوید: محیط کسب و کار گاهی برای بزرگسالان هم بی‎رحم است و یک بزرگسال نیز در این محیط با چالش های بسیاری روبه‎روست، چه برسد به کودکی که به بلوغ فکری، اجتماعی و عاطفی نرسیده و در واقع مسلح و مجهز به ابزارهای اجتماعی نیست و نمی‏دانیم در این محیط چه اتفاقی برای او می افتد. کودکانی که در کارگاه ها و بخش های پنهانی جامعه کار می کنند، مورد آزارهای متعددی قرار می گیرند.
یکی از اصلی ترین موارد این کودک‎آزاری که بارها شاهد آن بوده‎ایم، سوءاستفاده جنسی است. آزار جسمی مانند کتک زدن، خاموش کردن سیگار روی بدن کودک، بدرفتاری و آزار عاطفی نیز مسأله رایجی است. تحقیر، توهین، سوءاستفاده از زمان کار (زمان بیشتر و دستمزد کمتر) به صورت ناعادلانه، همه این‏ها مواردی است که یک کودک در محیط کار تجربه می کند و این آزارها در مورد کودکان خیابانی و کودکان زباله گرد به مراتب بیشتر است. کودک زباله گرد به‎جز موارد ذکرشده در معرض آسیب های جسمانی و انواع بیماری ها مانند ایدز (به‎خاطر اشیای برنده و سرنگ ها)، بیماری های پوستی و سل نیز قرار دارد.
این مددکار اجتماعی در پاسخ به این پرسش که با کودکان کار چگونه برخورد کنیم، می‏گوید: برخی از افراد ممکن است با آنان بدرفتاری کنند که صدالبته کار اشتباهی است اما روی صحبت من با افرادی است که دلسوز، مهربان و دغدغه‎مند هستند. آیا می دانیم اگر ۱۰ هزار تومان به یکی از این کودکان بدهیم چه ضربه ای به آینده او وارد می کند؟ آیا می دانیم زمانی که یک فرد دغدغه‏مند کنارشان می نشیند و با یکی از آنان صحبت می کند و از او سؤالاتی مانند «پدر داری؟»، «مادر داری؟»، «کجا زندگی می کنی؟»، «مدرسه می روی؟» و «بچه من می‏شوی؟» می پرسد، با این کنجکاوی ها به روح و روان کودک حمله کرده او را از نظر روانی غارت می کند؟
متأسفانه بیشتر افراد مهربان و عاطفی این کار را انجام می دهند و این ضربه و آسیب بزرگ را با سؤالات نابجا، کنجکاوی و کمک نادرست به کودکان می زنند. زمانی که به آنان پول می دهیم و کودک پول را به خانواده می‏دهد، والدینش تشویق می شوند او را همچنان برای کار بفرستند و او از تحصیل و مهارت‏آموزی باز می ماند. همچنین زمانی که با ترحم با کودک صحبت می شود او یاد می گیرد با برانگیختن ترحم جامعه به خواسته هایش برسد، درنتیجه این بچه ها در شرایط عادی بزرگ نمی شوند و به گدایی و ترحم ایجاد کردن عادت می کنند. زمانی که ما شروع به تجاوز به حریم خصوصی کودک می کنیم، ذهن او را به هم ریخته و سؤالاتی در ذهن او ایجاد می کنیم که شاید اگر سؤال ما نبود کودک این دغدغه ها را پیدا نمی کرد. زمانی که با بچه های خیابانی مواجه می شویم اول با آنان بدرفتاری نکنیم، دوم ترحم نکنیم. ترحم نکردن از بدرفتاری نکردن مهم‏تر است، زیرا عوارض آن بدتر است. اگر این کودکان، فروشنده کالایی هستند با آنان مانند یک فروشنده بزرگسال رفتار کنیم، یعنی اگر به آن کالا نیاز نداریم، خرید نکنیم و اگر نیاز داریم به قیمت خود کالا بخریم نه بیشتر و نه کمتر و بقیه پول را بگیریم و سؤالات شخصی نپرسیم.
مدتی است که جا افتاده به این کودکان، خوراکی بدهیم‌ و برخی از آنان هم عادت کرده‏اند و از مردم می خواهند تا یک وعده غذا برایشان بخرند اما این وعده غذا یا شکلات یا کیکی را که به آنان داده می‎شود، خودشان نمی‎خورند و غذا را می برند و تحویل می دهند یا می فروشند و کودک، ابزاری است برای تأمین غذا. در نتیجه بهتر است در دادن خوراکی به این کودکان دقت کافی داشته باشیم.

کودکان کار انواع آزارهای مختلف را تجربه می کنند و اگر خوش‎شانس باشند آزار جنسی را تجربه نخواهند کرد اما آزارهای عاطفی، رفتاری، کلامی و جسمانی می‏بینند، از تحصیل باز می‎مانند و بدون این که مهارت‏های لازم را داشته باشند، در معرض محیط خشن جامعه قرار می‏گیرند.
برای این کودک در بزرگسالی چه اتفاقی می افتد؟ او مهارتی کسب نکرده و در بزرگسالی هم چون معصومیت کودکی اش را از دست داده، درواقع ابزاری را که ترحم جامعه را برمی انگیخت و باعث درآمدزایی می شد از دست داده است. بزرگسال می ماند با معصومیت از دست‏رفته و مهارتی که به لحاظ تحصیلی و اجتماعی کسب نکرده و اتفاقی که رخ می دهد این است که درگیر اعتیاد یا جرم می شود و قاعدتا به‎عنوان یک بزرگسال پا به بزرگسالی سالم نخواهد گذاشت.

طرح‏های روی کاغذ
حامد علمایی می‏گوید: تا زمانی که مسأله فقر، تورم، بیکاری و مشکلات اقتصادی وجود دارد، مسأله کار کودکان هم حل نخواهد شد و این مسایل، کار کودک را افزایش خواهد داد. این کودکان، قربانیان سیاست‎های غلط هستند و تصمیم هایی که در سطح کلان گرفته می شود، روی این فرشتگان که سر در سطل زباله می کنند تا بتوانند مبلغی برای خانواده به دست بیاورند، تأثیر خواهد گذاشت.
در سال ۱۳۸۴ قانونی در مورد ساماندهی کودکان خیابانی تصویب شد. این طرح هم مانند بسیاری از طرح‎های دیگر روی کاغذ بسیار عالی بود و اعتمادسازی بین مددکار و کودک کار، پرداخت وام خوداشتغالی به خانواده‎ها، آموزش مهارت های فنی و حرفه ای به خانواده و کودکان را مطرح کرده بود اما روی کاغذ باقی ماند و اجرایی نشد. با وجود این که طرح های خوب کم نداریم اما این طرح‏ها در اجرا به مشکل برمی خورند و این مسأله کوچکی نیست. حدود ۲۰ سال از نوشتن و اجرا نشدن این طرح می گذرد. این مسأله باید بررسی و آسیب‎شناسی شود که چرا طرح‎ها نوشته می شوند اما اجرا نمی شوند و به این ترتیب، معضلات ما در این خصوص کاهش پیدا نمی کنند و حتی گاهی افزایش پیدا می کنند.
عضو هیأت مدیره انجمن مددکاری می‏افزاید: من در حوزه کاری خودم بیشتر با افراد توان‎یاب (معلول) کار کرده‎ام، اما با کودکان کار و خانواده هایشان هم برخورد داشته ام. مرد ۴۵  ساله ای را دیدم که درگیر اعتیاد بود، شغل سیاه داشت، با همسر و فرزندانش با خشونت برخورد می کرد و از نظر مالی آنان را تأمین نمی کرد. زمانی که با او ‌مصاحبه تخصصی کردیم متوجه شدیم کودکی درستی نداشته، در خیابان کار کرده و از تربیت خانوادگی محروم بوده اما این که بدانیم چند درصد از بزهکاران و معتادان در کودکی، کودک کار بوده اند، دشوار است. تا به حال پژوهش و تحقیق علمی در این زمینه ندیده‎ام. در طول دوران کارم به عنوان مددکار با این افراد مواجه شدم اما آماری در این زمینه وجود ندارد که چند درصد بزهکاران در کودکی در خیابان‎ها کار
کرده اند.
چیزی که مشخص است این است که تمام آسیب هایی که گفته شد، از جمله اعتیاد، بزهکاری، خشونت خانگی و خشونت اجتماعی معمولا در دیدگاه های روان شناسی و به‏ویژه مکتب فروید، ریشه در کودکی افراد دارد. فرد تعارضاتی در کودکی داشته که در بزرگسالی همچنان ادامه دارد. این که تعارضات کودکی از کجا نشأت گرفته و به‏خاطر کار کردن در کودکی بوده یا به دلیل داشتن خانواده مشکل دار، این ها مواردی است که قابل بحث است اما چیزی که می توانم بگویم این است که بخش بزرگی از مشکلات تمامی افرادی که بزهکاری را تجربه می کنند، ریشه در کودکی آن ها داشته و در نتیجه می توانیم بگوییم افرادی که کودک کار، کودک خیابانی یا کودک زباله‏گرد هستند به‎خاطر مواردی که مطرح شد مشکلات و معضلاتی خواهند داشت و آسیب‏ها و هزینه هایی برای جامعه و دولت به‎وجود خواهند آورد و این یک مسأله
قطعی است.
نوید مهر
نفیسه حناچی، مددکار، دانشجوی دکتری جامعه‏شناسی، مؤسس مرکز نوید مهر و مدیر پروژه کودکان کار و خیابان در مناطق ۱۳ و ۱۸ می‏گوید: در سال ۱۳۸۵، مرکز کودکان کار تحت پوشش کلینیک مددکاری نوید مهر تأسیس شد. در این مرکز کودکان کار، شناسایی و جذب می شوند و پس از انجام مراحل کار توسط مدکاران و روان‏شناسان مجرب، تشکیل پرونده داده و عضو می شوند. به این ترتیب، هر کودک با توجه به نیازش از خدمات مرکز استفاده می کند. یکی از شرایط پذیرش کودکان در مرکز، سوادآموزی مادران است و به همین منظور، صبح‎ها کلاس‏هایی تشکیل می شود. کلاس مهارت های زندگی و فرزندپروری مؤثر برای مادران، کلاس نقاشی خلاق و گروه‏درمانی برای کودکان، آموزش آشنایی با بلوغ برای پسران و کلاس‎های مادر و کودک از دیگر خدمات مرکز است. در طول سال هایی که با کودکانی که در خیابان کار می کنند، کار کردیم، تجربیات زیادی به دست آوردیم، دشواری‏ها و چالش های فراوانی را پشت‏سر گذاشتیم و با پوست و گوشت، شرایط را درک کردیم که نمونه هایی از آن‎ها را بازگو می کنم.
ابتدا بهتر است این نکته را بگویم که طبق یک پژوهش انجا‏م‎شده، کودکان کار در چهار مقوله انسانی دسته‏بندی می شوند، اول کودکانی که ساعاتی از روز را در خیابان هستند، به مدرسه می روند و بزه بین آنان کمتر به چشم می خورد و بعد از اتمام کار به خانه برمی‏گردند. گروه دوم کودکانی هستند که پیوندهای گسسته خانوادگی دارند، کمتر به مدرسه می روند و بزهکاری در میان آنان رشد پیدا می‏کند. گروه سوم کودکانی هستند که به‏علت فقر و نداشتن سرپناه با خانواده هایشان در خیابان، کار و زندگی می کنند و گروه چهارم کودکانی هستند که از خانه فرار کرده و تمایلی به بازگشت به خانه ندارند و خیابان، محل زندگی آنان می شود.
در سال ۱۳۹۸ یک پسر هفت‏ساله را جذب کردیم که در خیابان کار می کرد. بعد از مدتی برادرش که ۱۱ سال داشت، به او ملحق شد. بعد از بررسی لازم، هر دو را جذب کردیم، مادرشان سواد نداشت و کار خدماتی انجام می‏داد و پدرشان مصرف‏کننده شیشه بود اما بچه‏ها تمایل به تحصیل و کتاب خواندن داشتند. این دو برادر توسط روان‏شناس از نظر هوشی ارزیابی شدند و مشخص شد هوش خوبی دارند. یک نیکوکار حاضر شد این خانواده را از نظر مالی حمایت کند، به‏شرطی که بچه‎ها کار نکنند و او کرایه خانه را بپردازد. پسر کوچک‏تر به مدرسه رفت و پسر بزرگ‏تر را که مدت‏ها بود در خیاطی کار می کرد به مرکز آوردیم تا هم کار کند و حقوق بگیرد و هم در کارگاه چرم‏دوزی آموزش ببیند. پسر سر به‏راهی بود و همیشه از بودن در مرکز ابراز رضایت می‏کرد و می گفت فضایی که در آن کار می کنم و افرادی که با آنان در ارتباط هستم و از خودم بالاتر هستند حالم را خوب می کنند. آموزش چرم را به صورت دستی و با چرخ یاد گرفت و پیشرفت خوبی داشت. بعد از مدتی پدر خانواده همکاری نکرد و تابستان که شد، پسر کوچک را که به مدرسه می رفت در یک کارگاه خیاطی از ۸ صبح تا ۸ شب سر کار گذاشت. با او صحبت کردیم و گفتیم اجاره منزل که پرداخت می شود اما به بهانه گرانی و بالا رفتن هزینه زندگی، زیر بار نرفت و گفت پسرم باید کار کند. روان‏شناس با کودک صحبت کرد و او گفت خودم هم دوست دارم کار کنم. از او خواستیم یک کلاس تابستانی را که به آن علاقه دارد، پیدا کند و هزینه اش را ما پرداخت  کنیم اما نپذیرفت. مادر خانواده هم کارش را رها کرد. دوباره او را خواستیم و گفتیم نیکوکار، اجاره شما را می دهد تا بچه ها کار نکنند و پاسخمان این بود که خودشان می خواهند، در صورتی که می دانستیم به بچه‏ها القا شده که باید کار کنند. با مادر خانواده صحبت کردیم و تنها پاسخمان این بود که من کاره‏ای نیستم. یک روز کل خانواده را دعوت کردیم و گفتیم اگر بچه‏ها کار کنند کمک ها قطع می شود اما پدر قبول نکرد. به برادر بزرگ‏تر گفتیم بگذار مادرت برود سرکار و برادرت به مدرسه برگردد و تو هم اینجا بمان اما گفت مادرم نباید سرکار برود، ما باید کار کنیم و من هم علی‏رغم میل باطنی‏ام می روم. به بهانه کم بودن حقوق از مرکز رفت و هر دو برادر در یک خیاطی مشغول کار شدند و کمک مالی هم قطع شد. این پرونده یک سری مسایل فرهنگی داشت و پسرها با توجه به صحبت های مداوم کارشناسان اظهار داشتند که ما نباید روی حرف خانواده حرف بزنیم و می دانستیم که هزینه مصرف مواد پدر را بچه  ها تأمین می‏کنند.
در یک مورد دیگر، کودکی ۱۰ ساله از پدری افغان و مادری ایرانی داشتیم که از توابع مشهد به تهران آمده بودند. این کودک را که شناسنامه هم نداشت، در خیابان جذب کردیم و از سال ۱۳۹۵ تحت پوشش مرکز هستند. مادرش نسبت به سایر مادرها همکاری بهتری داشت و جزو افرادی بود که از مشاوره‏ها و راهنمایی های کارشناسان استفاده می کرد. این کودک سال‏ها بود در خیابان‏ها کار می کرد تا این که فرد کارخانه‎داری را پیدا کردیم که مایل بود چند کودک را به او معرفی کنیم تا هم به آنان کار یاد بدهد و هم از نظر مالی حمایتشان کند. یکی از گزینه های ما او بود که پذیرفت در کارخانه کار کند و از سال ۱۳۹۹ در کارخانه مشغول به کار است. هم حرفه‎ای ارزشمند یاد می گیرد، هم حقوق قابل‏توجهی با توجه به شأن انسانی اش دریافت می کند. البته ما از آن فرد نیکوکار خواستیم کاری کند تا او ادامه تحصیل دهد و خوشبختانه می دانیم تا امروز درسش را ادامه داده و همچنان از خدمات مرکز هم استفاده می کند و توانستیم او را از خیابان به سمت یک شغل با حفظ شأن انسانی هدایت کنیم.
یک خانواده بلوچ بودند که از زابل به تهران مهاجرت کرده بودند و سه پسر و یک نوزاد شش‏ماهه دختر داشتند. یکی از پسرها در مکانیکی کار می کرد و دو پسر دیگر زباله‎گرد بودند. مادر خانواده خیلی جوان و پدر، مصرف‏کننده شیشه بود. پس از تشکیل پرونده، خیلی زود نیکوکاری پیدا شد و پذیرفت که اجاره منزل و خوراک و پوشاک بچه‎ها را تأمین کند. اوایل مادر خوب همکاری می کرد و دوست داشت در کلاس های سوادآموزی شرکت کند. صبح ها هم با دخترش به کلاس می آمد. اما نکته ای که ذهن ما را مشغول کرد، آرامش عجیب او بود. کودکش بسیار بی قراری می‏کرد و مادر با آرامش وصف‏نشدنی او را بغل می کرد، شیر می داد و غرولند هم نمی کرد. در واقع هیچ عکس‎العملی نداشت. بی تابی بچه زیاد بود و به او گفتیم اگر برایش سخت است به کلاس نیاید. حدود شش‎ماه با این خانواده در ارتباط بودیم، ارزاق تهیه می کردیم و به خانه شان می‎فرستادیم اما بچه ها همیشه گرسنه به مرکز می آمدند و بهانه مادر هم این بود که بلد نیستم آشپزی کنم تا این که متوجه شدیم مادر هم اعتیاد دارد و نوزاد هم معتاد است. مادر در زمان بارداری معتاد بوده و کودک هم شیر مادرش را  خورده و معتاد شده بود. علاوه بر پدر و مادر، همسایه طبقه بالای خانه شان هم مصرف کننده بود و شب‏ها همه دورهم می نشستند و شیشه می کشیدند.
راه‏های مختلفی را به خانواده نشان دادیم. با انجمن طلوع بی نشان‎ها صحبت کردیم، قبول کردند مادر و کودک را برای سم زدایی و توانمندسازی به آن‏جا بفرستیم اما مادر زیر بار نرفت. حتی مجبور شدیم بگوییم که کمک مالی را قطع می کنیم. معلم ها می گفتند پسرها استرس شدیدی دارند، اما با وجود همه تلاش های ما خانواده زیر بار نرفت. همگی هم فاقد شناسنامه بودند و متأسفانه هرچه دختر بزرگ‎تر می شد، بی‎قراری و وابستگی‎اش به مواد بیشتر می شد. در نهایت عدم همکاری خانواده منجر به قطع کمک های مالی شد و مجبور شدیم به اورژانس اجتماعی و بهزیستی گزارش کنیم. بعد که مددکار مرکز پیگیری کرد گفتند این مورد مصداق کودک‎آزاری و غفلت است، با این حال به علت کثرت پرونده ها و داشتن موارد بغرنج و حادتر در اولویت نیست.
البته موارد مثبت و مؤثر هم کم نیستند اما فرسایشی هستند و برای هر پرونده باید زمان زیادی صرف کنیم. موارد مراجعه بسیار زیاد هستند و ما نمی توانیم برای یک خانواده وقت زیادی بگذاریم، زیرا از سایر موارد باز می‎مانیم. با وجود این که همه تلاشمان را می‏کنیم و افراد نیکوکار هم ما و کودکان را حمایت می کنند، متأسفانه مسایل فرهنگی مانع بزرگی بر سر راه هستند.
نکته قابل تأمل این که پس از بررسی های بسیار و مشاهدات عینی دریافتیم کودکانی که در خیابان ها هستند غالبا از کار کردن در خیابان خسته نمی شوند و لذت می برند. برخی از خانواده ها می پذیرند که کودک را برای کار به خیابان نفرستند اما بچه ها خودشان دلشان می خواهد بروند. چندین مورد داشتیم که نیکوکار، خانواده را حمایت می کرد اما خود کودک دوست داشت در خیابان کار کند، زیرا برایش جذاب بود. طبق گفته های کودکان، آن‏ها با این کار آدم های مختلف را می بینند، دوست پیدا می کنند، فضا برای هرگونه خطا باز است و کسی کنترلشان نمی کند. دختری داریم که در یکی از مناطق نسبتا خوب دستفروشی می کند و هر روز مبلغ قابل ملاحظه ای درآمد دارد و حاضر نیست کار نکند.

منبع روزنامه اطلاعات

نان‌آوران کوچک