توانمندسازی علیه توانمندسازی (خسارتهای برنامه توانمندسازی بدون باور به الزامات آن!)

یادداشت: توانمندسازی مفهومی است که در دهه‌های گذشته از طرف سیاست‌گذاران، برنامه‌ریزان و مدیران اجرائی مورد توجه قرار گرفته است و اکثر سازمان‌های دولتی و غیردولتی هرساله بخشی از سرفصل‌های برنامه و بودجه‌ای خود را به این مفهوم اختصاص می‌دهند. از توانمندسازی کودکان، زنان سرپرست خانوار، افراد آسیب‌دیده و در معرض آسیب اجتماعی تا توانمندسازی بازنشستگان و کارکنان یا توانمندسازی در قالب صندوق‌های کارآفرینی، مدل‌های کارآفرینی اجتماعی و راه‌اندازی مراکز و مؤسسات توانمندسازی، همه اشکال متفاوتی از استفاده از این مفهوم هستند که متأسفانه اجرای آن فاصله عمیق و معناداری با توانمندسازی اصیل و واقعی داشته و نه‌تنها به درستی اتفاق نمی‌افتد بلکه با ارائه توانمندسازی پدرمآبانه موجب از‌بین‌رفتن حداقل فرصت‌های توانمندسازی و ناامیدی افراد جامعه نسبت به امکان عملی تحقق آن شده است؛ ‌اما در مقابل اجرای حداقلی و کاریکاتوری این مفهوم، توانمندسازی واقعی رویکردی است که بر اهمیت کسب قدرت بین افراد، خانواده‌ها، گروه‌ها و جوامع تأکید دارد و اگر به درستی محقق شود توانایی نفوذ در جریان زندگی و اداره جنبه‌های فردی و عمومی آن، احساس ارزشمندبودن فردی، توان تأثیرگذاری و امید اجتماعی را به همراه دارد؛ بنابراین هسته اصلی توانمندسازی نه آموزش، مهارت‌افزایی و اشتغال‌زایی بلکه تقسیم قدرت، با هم قدرتمندشدن، رابطه برابر و مبتنی بر همکاری متوازن و به‌طور کلی حرکت از بی‌قدرتی به سمت کسب قدرت است.

در این فرایند، نگاه به رویکرد توانمندسازی و افراد درگیر در آن، نه به عنوان فرایند کمک‌کننده به افراد نیازمند بلکه به عنوان رویکردی حساس به توزیع قدرت، مبتنی بر به‌رسمیت‌شناختن فردیت و ویژگی‌های منحصربه‌فرد افراد، باور به حق برخورداری برابر همه افراد به منابع و امکانات، تبادل اطلاعات شفاف و صادقانه، باور به حق تعیین سرنوشت و تصمیم‌گیری فردی، باور به گفت‌وگو، باور به رابطه برابر و مبتنی بر مشارکت فعال و نگاه به همه افراد درگیر در فرایند توانمندسازی به عنوان یک منبع اجتماعی ارزشمند و نه یک فرد مشکل‌دار و دریافت‌کننده است. بنابراین تأکید بر مفهوم توانمندسازی بدون باور به الزامات آن و تقسیم قدرت با مردم در سطح خانواده، گروه، سازمان یا جامعه بزرگ‌تر نه‌تنها جامعه را ارتقا نمی‌دهد بلکه ضمن تقویت بی‌قدرتی در بین گروه‌های بی‌صدا و محروم، به دلیل ناکامی در تضمین حقوق قانونی و انسانی هر شهروند و فقدان دسترسی عادلانه به فرصت‌ها، امکانات و منابع عمومی موجب ترویج نوعی از درماندگی آموخته‌شده و ناتوانمندسازی نهادی می‌شود که برای جامعه بسیار خطرناک است.

تأکید بر این نکته ضروری است که شکست در برنامه‌های توانمندسازی به دلیل عدم توانمندی گروه‌های محروم، کمتربرخوردار یا سایر ذی‌نفعان درگیر در پروژه‌های توانمندسازی نبوده و ناشی از ساختار سیستمی است که از سویی موجب دسترسی محدود و نابرابر این گروه‌ها به منابع اجتماعی و فرصت‌های کسب قدرت می‌شود و از سوی دیگر بی‌توجه به اشکال گوناگون بی‌قدرتی ناشی از فقر، نابرابری‌های آموزشی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، سن، جنس، جنسیت، معلولیت، باورها و… به بازتولید چرخه بی‌قدرتی دامن می‌زند. مقاومت ناخودآگاه متخصصان و بازیگران عرصه توانمندسازی در درگیرکردن و جلب مشارکت ذی‌نفعان در فرایند تصمیم‌گیری، عدم آگاهی عاملان توانمندسازی نسبت به ضرورت تحقق فرایند اشتراک قدرت و برابری رابطه به عنوان مؤلفه اصلی فرایند توانمندسازی، از عوامل اصلی ناکامی این رویکرد در عرصه عمل تلقی می‌شود. ضمن اینکه حتی در موقعیت‌های محدودی که این فرایند به درستی اجرا می‌شود نیز معمولا برنامه‌های توانمندسازی پس از کسب قدرت افراد و گروه‌ها متوقف می‌شود که ناشی از تضاد مطالبات آنها با منافع صاحبان قدرت است.

ازاین‌رو در پایان ذکر این نکته ضروری است که برنامه‌های توانمندسازی بدون باور به الزامات آن توسط سیاست‌گذاران، برنامه‌ریزان، مدیران و کارشناسان، نه‌تنها به توانمندسازی جامعه کمکی نمی‌کند بلکه موجب کاهش توانمندی‌های افراد جامعه نیز می‌شود.

منبع: روزنامه شرق