مدیریت بحران ما بحران زده است؛ بررسی تبعات اجتماعی حادثه پلاسکو
بررسی بیش از پیش پیامدهای پیدا و پنهان حادثه پلاسکو در جامعه، موضوعی است که به سادگی نباید از کنار آن گذشت. در روزهای اخیر و با اظهارات مختلف مسئولان امر درباره چگونگی و چرایی این رویداد مهیب، شاید نکتهای که مغفول میماند همان موضوعی است که کمتر مسئولان ما بدان توجه میکنند؛ یعنی آسیب شناسی تبعات روانی و اجتماعی این واقعه در جامعهای که بنابر آمارهای رسمیوزارت بهداشت، بخش مهمی از مردمش گرفتار افسردگی هستند. از این منظر و با توجه به حساسیت موضوع به سراغ دکتر حسن موسوی چلک رییس انجمن مددکاری اجتماعی کشور و مدیرکل دفتر مدیریت عملکرد سازمان بهزیستی رفتیم و در بخشی از گفت و گو به موضوع افزایش نشاط اجتماعی هم نقبی زدیم. گفتوگوی «مردمسالاری» با موسوی چلک را میخوانید:
در یک نگاه آسیب شناسانه، تبعات روانی حادثه پلاسکو در جامعه چه مسائلی میتواند باشد؟
ببینید هر حادثهای که در جامعه اتفاق میافتد یکسری پیامدها از خود بر جای میگذارد. در حادثه پلاسکو به عنوان اتفاق مهیبی که هم مسوولان و هم افکارعمومی را به شوک برد از نظر اجتماعی چند پیامد حاصل شد. اولین بخش آن ترس و هراس اجتماعی بود که چه بسا در دل مردم هراسی ایجاد میشود که در ورود به این پاساژهای قدیمی با دلنگرانی همراه است. این دلنگرانی، هم برای کسانی است که در این مجموعهها کار میکنند و هم برای خریداران. نکته بعدی که خیلی مهم است اعتماد به مدیریت بحران در کشورمان است. مدیریت بحران ما در مورد حادثه پلاسکو نشان داد که خودش بحران زده است و این بیاعتمادی بیش از هر چیزی مردم را نگران کرده است. اینکه مدیریت درستی در شرایط بحران صورت نگرفت چند پیام دارد. نخست اینکه ما افراد مناسب را برای پستهای اینچنین حساس انتخاب نکردیم. چرا که مدیریت بحران آدمیمیخواهد که رفع بحران کند. اگرچه این مسئله تقریباً در خیلی از حوزههای مدیریتی ایران مشهود است. بخش بعدی که در رابطه با حادثه پلاسکو نگرانکننده بود این عدم اطمینان مردم به نظام تصمیمگیری کشور بود. این عدم اطمینان فشارهای روانی و اجتماعی زیادی بر شهروندان به جا میگذارد. لذا این ترس باعث میشود که این تفکر که من باید بیشتر به فکر خودم باشم در جامعه افزایش یابد چون دیگر نمیشود به کسی اعتماد کرد. نکته دیگر در مورد حادثه پلاسکو آن بخشی است که مردم در مورد ایمنی و حفاظت از خودشان برای پیشگیری به معنای عام سرمایهگذاری نمیکنند. دلیلش هم این است که این تفکر در جامعه ما نهادینه نشده و این خیلی ناگوار است. نکته بعدی به نظر من به عنوان یک شهروند این است که چقدر نهادهای مربوطه در حفاظت از جان و مال مردم کم تفاوتند. وقتی شما میبینید که بارها و بارها در طول سالهای متمادی به مسئولان این ساختمان در مورد ضعف ایمنی تذکر داده شد اما اقدام پیشگیرانه جدی برای آن صورت نگرفت تا اینکه این حادثه سهمگین پدید آمد. به راستی مسوولین برای حفاظت از جان مردم چه کردند؟ حتی دیدیم که مردم هم این نوع هشدارها را خیلی جدی نمیگیرند.
ما در جلسات پیشین شورای شهر تهران دیدیم که تعدادی از حامیان شهردار در شورای شهر از امضای دو فوریت کمیته حقیقتیاب حادثه پلاسکو سر باز زدند در حالیکه این دو فوریت نشان از اهمیت حقیقتیابی در این واقعه دارد.
وقتی موضوع یک حادثه عظیم را که ظاهرا بر اساس آتشسوزی اتفاق افتاده رنگ و بوی سیاسی میدهند نشان از ضعف مدیریت دارد.
اطلاعرسانی صداوسیما را به عنوان مرجع انحصاری پوشش این حادثه چطور ارزیابی میکنید؟
به نظر من بخش عمدهای از آنچه که در رسانه ملی در مورد پلاسکو گزارش شد توجیه بود، یعنی واقعیتهای پلاسکو در رسانه ملی ما بازگو نشد. علیرغم اینکه خیلی تلاش کردند و شبکه خبر۲۴ ساعته گزارشش را پخش میکرد. اما نکته بعدی نقشی بود که شبکههای اجتماعی در این حادثه داشتند. آن هم یک بخش به عنوان «شهروند خبرنگار» که خوب بود و یک بخش اطلاعات غیرواقعی بود که در این رسانههای مجازی منتشر میشد. البته وقتی مرجع اطلاعرسانی شفاف و بدون ممیزی وجود نداشته باشد طبیعتا مردم به شایعهها اعتماد میکنند. بعد از این همه بحران میبایست یک واحد اطلاعرسانی قابل اعتماد به مردم اطلاعرسانی میکرد. خیلی از مردم میگفتند ما اخبار درست را از رسانههای آن طرف آب پیگیری میکنیم که این یعنی به اخبار خودمان اعتمادی نمیکردند که این برای جامعه و رسانههای ما خیلی بد است. ما باید در این شرایط یک سیاست رسانهای برای خودمان داشته باشیم چون وقتی اخبار درست ارائه نمیشود آن وقت شایعات موجسواری میکنند و با توجه به گسترش شبکههای اجتماعی و دسترسی مردم به شبکههای اجتماعی دیگر نمیتوانستیم این بخش را ساماندهی کنیم. نکته دیگر در مورد حادثه پلاسکو که کمتر به آن توجه شد فرافکنی مسوولین در مقابل بزرگ کردن شایعات پلاسکو است. من میگویم آتشنشانان ما واقعاً جانفشانی کردند. اما آنچه که اتفاق افتاد این بود که آن قدر فرافکنی کردیم که آن بخشی که باید پاسخگو میبود به راحتی در سایه ماند. آنهایی که باید جوابگو میبودند آرامش خودشان را داشتند و به کسی جوابگو نبودند. اما نوع حادثه به گونهای بود که نه فقط افکارعمومیکشور ما تاثیر پذیرفتند حتی کشورهای دیگر پیام تسلیت فرستادند. در مقابل نوع واکنش ما را درنظر بگیرید. آیا این مسوولیتپذیری در قبال مردمیاست که ما به واسطه آنها مدیریت میکنیم؟
فکر میکنم اقدامات خودجوش مردمی تاثیرات مثبت بسیاری برای سانحه دیدگان و بازماندگان این حادثه داشت.
حادثه پلاسکو اتفاقی بود که افکارعمومی از کودکان تا بزرگسالان واقعاً درگیرش شدند. پیام مثبتش این بود که مردم در این گونه مواقع با بهرهگیری از ظرفیتهای فرهنگیشان قدردان کسانی هستند که خدمت کنند و در مورد آتشنشانان عزیز این موضوع عینیت پیدا کرد. یا همین مراجعه مردم به سازمانهای انتقال خون بدون آنکه کسی از آنها بخواهد. حتی در شهرهای مختلف مردم بنر و پارچه نوشت میزدند و از آتشنشانها قدردانی میکردند. ما در این حادثه دو گروه را فراموش کردیم. کارگرانی که میبایست بیمه بشوند و وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی فرصتی را از این حیث فراهم کرد که میتواند یک تکیهگاهی برای این قشر زحمتکش جامعه باشد. گروه دوم کسانی هستند که کاسب آنجا بودند و بواسطه این اتفاق زندگیشان از این رو به آن رو شد. آنهایی که خسارت مالی دیدند بازاریان بودند. برخی از بازاریان آمدند و پیشنهاد کردند که آمادهاند به آنها تا یکسال مکان رایگان برای کسب و کار بدهند که عموماً هم از قشر مذهبی بازار بودند. این امر میتواند باعث اطمینانبخشی مردم بشود. حاکمیت باید به عنوان یک پشتوانه اجتماعی در شرایطی که کشور خواسته یا ناخواسته دچار بحران میشود، حمایت بکند. این بازاریان زیان دیده در چرخه اقتصاد کشور نقش داشتند و نمیشود به راحتی از کنارشان گذشت. من شنیدم بعضی از مردم چکهای این عزیزان را به مراجع ذیربط تحویل دادند تا آسودگی خیال بازاریان خسارت دیده را فراهم کنند. این رفتارهای اجتماعی بسیار قشنگ است.
از روز اول خیلی از مسوولان اعلام میکردند که مردم آنجا حضور پیدا نکنند. من اگرچه با آنها موافق بودم اما باید بپذیریم این خیلی خوب است که مردم برای جامعهشان نگرانند و واکنشهای این چنینی نشان میدهند.آیا این حضور یک پیام مثبت از جامعه پویا نیست؟
بله درست است اما از دو منظر باید به این قضیه نگریست.حساسیت مردم خوب است چون اگر نبود این رفتارهای مدنی و انسان دوستانه در حمایت مردمیاز حادثه دیدگان روی نمیداد. اما نکته دیگر را هم باید مدنظر قرار بدهیم و آن تجمعی است که ممکن است امدادرسانی فوری را مختل کند. ما در انجمن مددکاران اجتماعی ایران کمپینی گذاشتیم با عنوان «امدادگران مشغول نجات اند لطفاً مزاحم نشوید». شاید اولین کمپینی بود که بعد از حادثه پلاسکو راه اندازی شد. دلیلش هم این بود که مردم را نسبت به این موضوع حساستر بکنیم که با عدم حضورمان بستر را برای سرعت در امداد و نجات ایجاد کنیم. در زلزله بم هم این اتفاق مشهود بود و با اینکه خیلی از مردم آمده بودند اما نقشی را نمیتوانستند ایفا کنند و بیشتر دست و پاگیر بودند. در عین حال که این نوع نگرانی مردم ارزشمند است اما این را هم باید بپذیریم که در مواقع بحران کسانی که تخصصی دارند و میتوانند کمک کنند باید حضور داشته باشند. گرچه معتقدم این نوع حضور مردم میتواند تسلی دهنده باشد و نقش حمایتی پررنگی ایفا کند. در هر صورت حضور مردم با این شیوه خودجوش و غیرسازماندهی شده با هدف تقدیر از امدادگران و آتشنشانان بردل نشست. این یک امیدواری را برای آتشنشانان و امدادگران که در راه حفظ سلامت مردم تلاش میکنند داشته و انگیزه شان را برای کار بهتر تقویت میکند. در نگاه دیگر این حادثه تلنگری بود که باعث شد مردم نسبت به اطراف خودشان حساسیت بیشتری پیدا کنند. مردم نسبت به بیمه ساختمانشان حساستر شدند. پلاسکو یک عارضه بود. اگر یک فرهنگ سازی در بخش ایمنی صورت بگیرد نوعی تجربه مثبت است که درسهای بسیاری برای جامعه داشت. البته یک غم عمومی هم در جامعه سرایت پیدا کرد.
شاید جامعه ما آمادگیاش را ندارد؟
بله جامعه ما در شرایط بحران آمادگیاش را ندارد. به همین دلیل رفتارهای واکنشی از خودش بروز میدهد و چون آمادگی نداریم تبعات روانی و اجتماعی این حوادث بیشتر دیده میشود. واقعیت این است که ما در بخش بازتوانی مصائب اجتماعی یک برنامه عملیاتی مشخص و قابل اجرا نداریم. برنامهای در سازمان مدیریت بحران نوشته شده ولی ما دیدیم که در حادثه پلاسکو عملا آن برنامهها خیلی جدی مورد توجه قرار نگرفت. این باز هم ضعف مدیریت بحران ما بود. چون وقتی اتفاقی این چنین سهمگین میافتد ما باید بازتوانیهای اجتماعی را بعد از مرحله آواربرداریها داشته باشیم که بخشی از آن هم توجه به افکارعمومیاست. ما عملا هیچ برنامهای برای بازتوانیهای اجتماعی در سطح افکار عمومینداشتیم. انجمن ما یعنی انجمن مددکاران اجتماعی ایران به آتشنشانی، وزارت کشور، شهرداری تهران و استانداری و هلال احمر آمادگی خود را اعلام کرده بود تا برای حادثهدیدگان و خانوادههایشان بازتوانیهای اجتماعی انجام دهیم که ظاهرا نیازی احساس نکردند.
پس چراهیچ واکنشی نشان ندادند و از این ظرفیت تخصصی کمک نگرفتند؟
چون اعتقاد جدی به بازتوانیهای اجتماعی و تاثیرش بر جامعه ندارند. ما۳۰۰۰ نفر از اعضای انجمن مان را آماده کرده بودیم اما آن اعتماد نیست. ما آمدیم کمپین گذاشتیم و همان روز اول به دستگاههای مرتبط نامه زدیم .از طریق خبرگزاریها هم اعلام آمادگی کردیم چون ما به عنوان یک تشکل تخصصی وظیفه داریم در هنگام سوانح این کمکها را انجام بدهیم و در سوگندنامه مددکاری اجتماعی به آمادگی برای ارائه خدمات در این نوع حوادث سوگند یاد کردیم. اما از حضور بدون هماهنگی اجتناب کردیم چون در این صورت بیتوجهی به مدیریت بحران میکردیم. نکته دیگر اینکه باید ظرفیت مطالبهگریمان را بالا ببریم و کانالیزه کنیم. مثلاً در تشییع جنازه شهدای آتشنشان شاهد بودیم که شعار برخی مردم این بود:«قالیباف قالیباف،استعفاء استعفاء». من کاری ندارم که این شعارها دراین شرایط خوب یا بد است اما حادثه پلاسکو میتواند یک دلیل باشد برای اینکه مردم در خصوص ایمنی از دستگاههای مسوول مطالبه گری هم داشته باشند. مگر ما قبل از پلاسکو نمیتوانستیم مطالبهگری داشته باشیم؟ امنیت حق مردم است. یکی از وظایف حاکمیت این است که امنیت ایجاد کند.امنیت فقط به حفظ مرز نیست و امنیت روانی و اجتماعی در کنار امنیت انتظامیمیتواند کمک کننده باشد.
تبعات سلفیهای متعدد در حادثه پلاسکو چه بود که اینقدر در حادثه پلاسکو پررنگ شد؟
موضوع سلفی در این برنامهها و حوادث همیشه بوده و هست. اتفاقا من مصاحبه ای دراین مورد داشتم. به نظر من اینها باید تبدیل به یک فرهنگ سازی بشود. چرا که این نوع واکنشها یک جایی برای جبران کمبودهای فردی ست که میخواهد بگوید من اولین نفری هستم که این خبر بد را پوشش میدهم و برایم مهم است که چقدر لایک میگیرم. این نشان میدهد ما هنوز به مرحله بلوغ نرسیده ایم تا از فضای مجازی درست استفاده کنیم. البته موضوع شهروند-خبرنگار داستانش فرق میکند. شهروند-خبرنگار یک اتفاقی بود که براساس مستندات بود و ساختگی نبود.
با همه این تفاسیر و تعابیر و رویدادهای منفی احساس میشود جامعه ما دچار نوعی افسردگی جمعی شده است. آیا موافقید؟
بله صد در صد؛ ما یک شاخصی داریم به عنوان شاخص اختلالات روانی که از هر ۲۳ نفر مردم کشورمان یک نفر به این اختلال دچار هست. وزارت بهداشت هم امسال آمار داده که ۱۲ درصد مردم ما افسردگی دارند. ما باید به نشاط و شادابی اجتماعی نزدیک بشویم. اختلالات روانی، آمار پروندههای قضایی، آمار خشونتهای اجتماعی و خانوادگی، آمار سرقت، آمار آسیبهای اجتماعی درون خانواده، افزایش مصرف مواد مخدر، آمار ورودی زندان، درگیریها و حتی مشکلاتی که ما در فضای مجازی داریم همه و همه یک پیام دارد.
ما باید برای پویایی اجتماعی در زندگی مردم مان فکری کنیم. منظورم از «ما» هم خود مردم هستند و هم حاکمیت. هر دو گروه باید در این بخش ایفای نقش کنند. حاکمیت باید بسترسازی بکند. ولی وقتی میآیند و کنسرتی را لغو میکنند معلوم است که سفر به دوبی و آنتالیا جایگزینش میشود. معلوم است برگزاری پارتیهای مختلط زیرزمینی افزایش پیدا میکند. شادی حق مردم است. اگر از راه مشروع به دست نیاورند از راه غیر مشروع دنبالش میگردند. معمولاً جایی که آدم حس سرزندگی میکند رفتار ما رفتار محبتآمیزتری است. باید در چارچوب ضوابط بسترسازی کنیم و نشاط و شادابی را در زندگی حفظ کنیم.
یکی از ابعاد شادی و نشاط جامعه که کمتر بدان پرداخته شده ارتباط بین سیاست و رخدادها و وقایع سیاسی با شادی و نشاط جامعه است. مثلا انتخابات ریاست جمهوری یازدهم و شادیهای خیابانی و سپس راهیابی تیم ملی فوتبال به جام جهانی و بعد از آن موفقیتهای پیاپی تیم ملی والیبال و … یک نوع احساس شادی و نشاط را در جامعه ایجاد کرد.
بله و البته همین جشن عمومیدر دهه فجر یا موفقیتهای سیاسی همانند برجام از مصادیق دیگر ارتباط رویدادهای سیاسی و نشاط اجتماعی است. برجام با خودش امید آورد و روح امیدواری را در جامعه افزایش داد. بدون شک موفقیتها و شکستهای سیاسی آثار مثبت یا منفی را برای کسانی که موفق میشوند یا نمیشوند به بارخواهد داشت. شاید یک شادی جمعی بزرگ دیگر بازی فوتبال ایران و استرالیا بود که مردم خودجوش به خیابانها آمدند و در موفقیت فوتبالیستها سهیم شدند. بعد از پیروزی آقای روحانی در انتخابات ۹۲ هم همینطور بود مردم خودجوش به خیابانها آمدند. البته همیشه نشاط جمعی به منزله حضور در خیابان نیست. ما بعد از برجام به خیابان نیامدیم. مردم این موفقیت را حس کردند که در حوزه دیپلماسی است و آن را حق خودشان میدانستند. کلیدواژه همه اینها هم امید و امیدواری است.
بسیاری از مردم، شادی را با ثروت در ارتباط میدانند و مشکلات اقتصادی را عامل اصلی در افسردگی اجتماعی میدانند. شما چقدر با این دیدگاه موافقید؟
این واقعیتی است که ثروت به تنهایی آن شادی پایدار را نمیآورد. نمیتوانم بگویم مولفههای رفاه تاثیرگذار نیست بلکه تاثیرگذار هست ولی اینکه الزاماً آنهایی که مرفهاند بانشاطترند یا فقیران غمگینترند کاملا اشتباه است. نوع نگاه به زندگی همه چیز را زیبا میکند. عینک من عینک خوشبینی است. در سختترین شرایط هم امید و حرکتم را دارم. نوع نگاه ما به امور و استرسهایی را که به خودمان تحمیل میکنیم با عینک خوشبینی میتوانیم دور کنیم.
طی مطالعاتی که از تحقیقات منتشر شده سازمانهای بینالمللی مثل موسسه گالوپ، دانشگاه لستر یا مجله فوربس داشتم دیدم که کشور ما در تمام آمارهای بینالمللی از حیث میزان نشاط اجتماعی در ردههای پایین تر از میانگین قرار دارد. چرا میزان شادی در کشور ما اینقدر پایین است؟
ببینید چند دلیل در این موضوع دخیل است. نخست اینکه گاهی ما خودمان هم به پژوهشهایی که در سطح بینالمللی انجام میشود اعتراض داریم. همیشه این نکته را مدنظر داریم که تعریف و تفسیر را از مولفهها برداریم. مثلاً در یکی از پژوهشهای بینالمللی که سال۲۰۱۴ انجام شد مولفههایش با پژوهشهای سابقش تفاوت اساسی دارد و این میتواند به نوعی آمارهایی را که آن نهاد ارائه میکند با تردید مواجه کند. یک جاهایی هم این آمارها و این نوع تصمیم گیریها خیلی سیاسی است اما این نافی این نیست که ما نگاه واقع بینانه ای نسبت به نشاط در کشور خودمان نداشته باشیم. افزایش موادمخدر، افزایش خشونت، افزایش جرم اینها هیچ کدام نشانه سرخوشی جامعه ما نیست. این معضلات نشان میدهد که ما برای این موارد باید فکری بکنیم. این بخش هم به چند چیز برمیگردد. یک بخش خود ما هستیم، چرا که ما فکر میکنیم دیگران باید ما را شاد کنند و خودمان عامل شادی نیستیم. نکته دیگر اینکه یک جوری شادیهایمان را پنهان میکنیم اما غمها را بروز میدهیم. در حالی که ما ظرفیتهای فرهنگی زیادی داریم. بخشی از این ظرفیتها برمیگردد به سنتهای ملی ما مثل نوروز، مثل چهارشنبهسوری.
میتوانید برخی از این آیینهای قومی را که موجب افزایش این حس طراوت اجتماعی میشد نام ببرید؟
بله، مثلا در فرهنگ مازندران: جشن خرمن، جشن سلام، جشن تتی؛ در استان مرکزی بیل گردانی یا جشن عروس گلی در گیلان. من فکر میکنم پدربزرگان ما بهتر از ما یاد گرفته بودند که چگونه خستگیهای ناشی از کارهای روزانه را بدر کنند. آن هم با ایجاد فرصتهایی که دور همدیگر داشتند و انجام بازیهای محلی که عموماً بازیهای گروهی بود و تحرک و مشارکت جمعی داشت. ضمن اینکه استرسها و فشارهایی که الان داریم در گذشته نبود. تکنولوژی اگر فرصتهایی را میآورد مضراتی هم دارد. ما در یک مقطعی با این ظرفیتها مخالفت کردیم. با چهارشنبه سوری مخالفت کردند اما الان کار به جایی رسیده که نگران از یاد رفتن چهارشنبهسوری هستیم. همان جشن خرمنی که داشتیم و نماز شکر میخواندیم و اولین گونی محصول را میدادیم به خانوادههای نیازمند و خمس و زکات مان را میدادیم.همه اینها دارای پیام مثبت بود.
نوروز در پیش است و در قامت یک جشن ملی دیرین برای ما شیرین است. آیا از این فرصتها میتوان برای افزایش نشاط اجتماعی استفاده کرد؟
نکته مهم جشنی مثل نوروز که یکی از بزرگترین جشنهای ملی ما است این است که همه ایرانیان آن را بزرگ میدانند. باید نوروز را بزرگ داشت چون نوروز حامل پیامهای اجتماعی متعددی است. مانند اینکه آدمهایی که باهم قهر هستند، آشتی میکنند، میگویند اگر غبار خانه را دور میریزی غبار دلت را هم بتکان. نکته دوم اینکه نوروز صمیمیت بین افراد خانواده را زیاد میکند. اگر امروز به دلیل گرفتاریهایی که داریم کمتر امکان دارد با هم باشیم، نوروز تنها فرصت حضور مستمر کنار همدیگر است. نوروز تنها فرصتی است که همه اقوام را ببینیم. نکته سوم اینکه در نوروز چهره مردم شاد است. حتی پوشش مردم شاد است. تغییر فصل خیلی به شادی کمک میکند. مردم خودشان شاد میشوند و شادی را به یکدیگر انتقال میدهند. من نوروز که به اراک میروم خیلی برایم جالب است که هنوز به من جوراب عیدی میدهند. باور کنید سالهای سال است که من جوراب نمیخرم. این جوراب نیست که میدهند بلکه محبت است نشان میدهند که بر دل مینشیند و در خاطر آدم میماند. معمولاً در نوروز ما سعی میکنیم هوای افراد ضعیف را داشته باشیم. این خیلی زیباست که به بهانه نوروز این همه رفتار قشنگ داریم. حتی سفر با خانواده هم خیلی کارکرد مثبتی دارد.
در فرهنگ دینی ما شادی و نشاط جایگاه محکمیدارد اما انگار برخی دوست دارند چهره عبوسی از اسلام ارائه دهند و آنقدر که به عزاداریها بها میدهند به اعیاد مذهبی اعتنا نمیکنند. چرا؟
ببینید اسلام دین زندگی و نشاط است. پیشوایان دین ما میگفتند که عزاداری سه روز است. اسلام اصلاً مخالف شادی نیست. دین اسلام کامل ترین دین است و برای همه کارها راهنما دارد. گاهی مواقع ما تعبیرها و تفسیرهای خودمان را از اسلام ارائه میکنیم. این تعبیر ماست که دین اسلام را دین غم نشان میدهیم. همین شبهای قدر شبهایی هستند که مردم بیشتر از شبهای دیگر اشک میریزند و دعا میکنند اما روز بعدش با حس خوبی از خواب برمیخیزند. اما باید قبول کنیم که ما برای غمهایمان ستاد تشکیل میدهیم اما به اعیاد مذهبی توجه کمتری نسبت به مناسبتهای غمگین داریم. ما تفسیرهای خاصی از این موضوع میکنیم و فکرمیکنیم برای غمها باید خودمان را بکشیم ولی شادی را یواشکی انجام بدهیم. ما نیاز به شادیهای گروهی داریم. شادیهای گروهی ما را به همدیگر نزدیک میکند. آنچه که ما نیاز داریم هر دو اینها در کنار همدیگر است